شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود
ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا د |
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها ر |
رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان
نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا ز |
ز هامون سوی او نهادند روی
دو پیل سرافراز و دو جنگجوی ج |
جز این که داد سر خویش را به باد حباب
چه طرف بست ندانم ز پوچگوییها خ |
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیب رب ح |
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
بیان دوست به گفتار در نمیگنجد |
حرف انتخابی کو؟
دامن او گیر زوتر بیگمان تا رهی در دامن آخر زمان ف |
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد ////.... |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست ش |
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند ت |
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود و |
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها |
باز هم که حرف ندادی
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم که سر درخانهٔ جان کرد عشق خانه پردازت ق |
;)
قصر دلافروز روان محکم است کلبهٔ تن را چه ثبات و بقاست /// ف |
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را م |
مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خاموش بود ق |
قومي به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير مي كنند ن |
ندارم به جز دل مكاني برايت
اگر عيب اين خانه تنگي نباشد // ش |
شود غزاله خورشيد صيد لاغر من
گر آهويي چو تو يكدم شكار من باشي /..ا |
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و بدل دوست دارمت // ي |
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرانش در ناز پروريده |
حرفت كو؟ ;)
به خانه اش روم ايــن کنــم بهـانه خويش که مست بودم و کردم خيال خانه خويش // خ |
واي :d
خ؟:rolleyes: خدا چو صورت ابروي دلگشاي تو بست گشاد كار من اندر كرشمه هاي تو بست م |
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با ان عالمی دارم // ب |
بازاي ساقيا كه هواخواه خدمتم
مشتاق بندگي ودعاگوي دولتم گ |
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی // ... |
مژده وصل تو كو كز سر جان بر خيزم
طاير قدسم واز دام جهان برخيزم /.... |
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد // د |
دل از جواهر مهرت چو صيقلي دارد
بود ززنگ حوادث هر ايينه مصقول خ |
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم //س |
ساقي چراغ مي به ره افتاب دار
گو بر فروز مشعله صبحگاه ازو ج |
جان همه جوش و جست وجو،تن همه ترس وتاب و تب
جان همه یکنوا:تن همه یکصدا:کجا؟ //ب |
بي خبرند زاهدان نقش بخوان ولا تقل
مست رياست محتسب باده بده ولا تخف گ |
گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چاره دگر نیست ج |
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ع |
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را پ |
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانهٔ خواجه به در نمیآیی ف |
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد م |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد گ |
اکنون ساعت 05:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)