مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس |
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانه اش نقاب ز رخسار کشیم |
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریب
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده |
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست |
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن |
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است |
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خضر دم سردم |
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است |
تا کی همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش |
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است |
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جفا نه شیوهٔ دینپروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو |
وقت اجلم ناله نه از رفتن جان است
از یار جدا می شوم این ناله از ان است |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است |
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد |
داده ام باز نظر را به تدزوی پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند |
دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف
بنای کار مواقف به نام شاه نهاد |
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
اکنون ساعت 09:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)