هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو |
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را |
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاده کار من اندر کرشمهای تو بست |
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک میندهم عهد بیوفایی را |
چو گل نقاب بر افکندی و مرغ زد هو هو
منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی |
ساقي بيار باده که هر لحظه عيش خوش
بيمطرب و پياله و ساغر نميشود |
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد |
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به نام ما |
ساقی
ساقی امروز بیامد به در میکده لیک هوس نوش میش را به سرم داد و برفت {پپوله} |
الا یا ایها ساقی ادر کاسا و نا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
هر سحر از عشق دمی میزنم
روز دگر میشنوم برملا |
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم |
دل برگرفته بودم از ایّام گل ولی کاری بکرد همّت پاکان روزه دار |
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز
قصه غصه كه در دولت يار آخر شد |
برو از خانه ی گردون به دَر و نان مطلب کان سیه کاسه در آخر بکشدمهمان را |
به نانی نان بده از در برانش
حذر بنما ز یاران زبانی دلا یاران جانی را نگهدار برایش جان بده تا میتوانی |
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخر کرد وقتش در رسید |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
هر دم بخون دیده چه حاصل وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز |
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی |
بياموزمت كيمياي سعادت
ز هم صحبت بد جدايي جدايي |
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی |
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد حافظ شیرازی |
کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
گفتمش من نترسم من هم از دل بپرسم
دل بگوید نماند شک و انکار دیگر |
دل میرود ز دستن صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
به قطره قطره اشك تو خدا نظاره مي كند
به وقت گريه ها چرا خدا خدا نمي كني |
سروچمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند |
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
چو لاله در قدحم زیر ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیر |
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت |
شبی دل را بتاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم |
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود |
ایدل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی |
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن |
گر دست دهد ز مغز گندم نانی
وز می دو منی ز گوسفندی رانی با لاله رخی و گوشه بستانی عیشی بود آن نه حد هر سلطانی |
در یکی گفته که بگذار آن خود
کان قبول طبع تو ردست و بد |
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد |
گفتم غم تو دارم
گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید |
اکنون ساعت 05:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)