![]() |
حالمان بد نیست غم کم می خوریم |
حرف های ما هنوز نا تمام ... تا نگاه می کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی ! پیش از آنکه باخبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود ! |
منم دلتنگ دلتنگم |
|
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است فردا به چشم اما امشب دلم گرفته |
|
|
|
دلم گرفته آسمون نميتونم گريه کنم شکنجه ميشم از خودم نميتونم شکوه کنم انگاري کوه غصه ها رو سينه من امده آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بي کسي يه عمر که دربدرم حتي صداي نفسم ميگه که توي قفسم من واسه آتيش زدن يه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون يکم منو حوصله کن نگو که از اين روزگار يه خورده کمتر گله کن منو به بازي ميگيره عقربه هاي ساعتم برگه تقويم ميکنه لحظه به لحظه لعنتم آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شکسته تن |
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود اشاره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها به راه پر ستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم |
روزهایی هست که انسان غمگین می شود
روزهایی هست که انسان خسته می شود روزهایی هست که انسان به تنگ می آید روزهایی هست که انسان می گرید، ضجه میزند روزهایی هست که انسان برای خودش بودن می جنگد روزهایی هست که انسان برای دیگری نبودن می جنگد روزهایی هست که انسان به یقین می اندیشد که به خوشبختی نمی رسد روزهایی هست که انسان کلافه است روزهایی هست که انسان جای دو پنجه را بر گلوی خود حس می کندکه تنگ تر و تنگ تر فشار می دهندو نفس کشیدن مشکلتر و مشکلتر می شود روزهایی هست که انسان می لرزد روزهایی هست که انسان سرد می شود، سرد سرد من یک انسانم... |
غم نگاه آخرت تو لحظه خداحافظی
گریه بی وقفه من تو اون روزهای کاغذی قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار چه بی دوام بود قول ما جدا شدیم آخر کار تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم با رفتنم از این دیار آرزوهام میکشم کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درد مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم بی تو اینجا رو نمیخوام میرم و برنمیگردم |
|
الفبای درد از لبم می تراود نه شبنم که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل الف.لام .میم از لبم می تراود چنان گرم هذیان عشقم که اتش به جای عرق از تبم می تراود ز دل بر لبم تا دعایی بر اید اجابت ز هر یا ربم می تراود ز دین ریا بی نیازم بنازم به کفری که از مذهبم می تراود "قیصرامین پور" |
لا بلای سطر ها و صفحه ها باز می جویم تو را، تنها تو را ناشناس آشنای خوب من من تو را گم کرده ام؟ یا تو مرا ؟ _:2: |
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش قلبم غبار دارد و معنا نمی شود بی تو شکست و پنجره رو به آسمان غم در حریم آبی دل جا نمی شود دریای تو پناه نگاه شکسته است هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی اما بدون تو که گلی وا نمیشود دردیست انتظار که درمان آن تویی این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود زیباترین گلی که پسندیده ام تویی گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود بی تو شکسته شد غزل آشناییم این رسم مهربانی دنیا نمی شود گفتی صبور باش و به اینده بنگر پروانه که صبور و شکیبا نمی شود شبنم گل نگاه مرا بار شسته است دل در کنار یاد تو تنها نمی شود گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود باران کویر روح مرا می برد به اوج اما دلم بدون تو شیدا نمی شود رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود رویای من همیشه به یاد تو سبز بود رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود رفتی و دل میان گلستان غریب ماند دیگر بهار محو تماشا نمی شود یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود دل های منتظر همه تقدیم چشم تو امروز بی حضور تو فردا نمی شود http://fc03.deviantart.com/fs28/f/20...eddaughter.jpg |
باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد می خواند باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید : چه بیابانهایی باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند پشت دیوار کسی دریاواری بیدار به زنان می نگریست چه زنانی که در آرامش رود باد را می نوشند و برای تو برای تو و باد آبهایی دیگر در گذرست باید این ساعت اندیشه کنان می گویم رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید و شب و ساعت دیورای و ماه به تو اندیشه کنان می گویند باید عاشق شد و ماند باید این پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد می خواند باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند |
رفته بودم اگه باتو میشد از جنس تو باشم با غریبه آشنا و با خودم غریبه باشم رفته بودم اگه چشمهات از حقیقت دم نمی زد اگه داغ بوسه هاتو دست تو مرهم نمی زد ساده بود از تو گذشتن اما موندم با یه باور که تو میرسی به دادم توهمون لحظه آخر حالا اون لحظه رسیده! لحظه شکستن من واسه باوری که مرده به عزا نشستن من لحظه سقوط آزاد تو نبود چتر دستهات آره می دونم عزیزم که توبردی منو از یاد دیگه فرقی هم نداره که کجایی با کی هستی مثل یه خاطره تلخ توی آه من شکستی حالا میرم که بدونی رفتن هم یه انتخابه با تو ازجنس تو میشم. آره!نه هم یه جوابه |
از كوچه زيبای تو امروز گذشتم ديدم كه همان عاشق و معشوقه پرستم يك لحظه به ياد تو از آن كوچه گذشتم ديدم كه زسر تا به قدم شوق و اميدم هر چند گل از خرمن عشق تو نچيدم آن شور جوانی نرود از ياد اي راحت و آرام دل من خانه ات آباد با ياد رخت اين دل افسرده شود شاد هرگز نشود مهر تو اي شوخ فراموش كي آتش عشق تو شود يكسره خاموش هرجا كه نشستم سخن از عشق تو گفتم با اشك جگر سوز دل سخت توسفتم خاك ره اين كوچه به خار مژه رفتم دل مي تپد از شوق كه امروز كجايی شايد كه دگر باره از اين كوچه بيايی... |
دوری از تو برای من عادت نیست شاید این رسم زمانه ست ، کسی با من نیست دائم از فکر تو و فاصله ها لبریزم درد و غمم ای کاش بدانی ، کم نیست روح تو ، قلب من و این نفس مانده به جا گویی از بدو تولد بشری بی غم نیست دائم از حس تو و گردش این ثانیه ها می گویم که در این ابر گرفته خبر از باران نیست... |
فرصتي نمانده ، پاهايم خسته است ، بايد رفت ، بايد رها شد از حصار تنهايي ، نميدانم چگونه اين چراها در مقابل ديدگانم ريلي به امتداد تمام زندگي ساخته اند ، شبانه آرزوهايم را در ژرف ترين نقطه ي ذهن کابوس زده ام دفن ميکنم و با بقچه ي خاکستري خاطراتم راهي شهر رويايي خيال ميشوم و از جاده ي پر از ابهام و ترديد ميگذرم ، گامهاي لرزانم سکوت شب را ميشکنند و من در برهوت تنهايي خويش به شمارش گامهايم ميپردازم
|
غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد من در اين ويرانه ها احساس غربت مي كنم چشمهايم خيس از باران اشك و انتظار من به اين دوري خدايا كي عادت مي كنم ؟ مي روم قلب تو را پيدا كنم برق چشمان تو را معنا كنم مي روم شايد كه در دشتي بزرگ معني عشق تو را پيدا كنم مي روم تا با نگاه گرم تو اين دل ديوانه را شيدا كنم مي روم عاشق شوم همچون نسيم غنچه هاي عشق را تا وا كنم http://pix2pix.org/my_unzip/1214728593Rafteam.jpg |
با خود می گفتم هر گاه که برایت دلتنگ شوم، تکیه می کنم به ستون خاطراتت اما دریغ که این خاطرات، خود، بی تکیه گاهند.
با خود می گفتم هرگاه که برایت دلتنگ شوم، دست به دامان شعر هایی می شوم که برایت باریده ام اما دریغ که این شعرها برای چشمانت دلتنگ تر از منند. اینک با خود می گویم بعد از این تمام دلتنگیها را خواهم شمرد نگاهشان خواهم داشت زلفهایشان را شانه خواهم زد تا شاید روزی به من بگویند که اگر بعد از این به خاطر چشمانت آمدند با آنها چه كنم؟ http://pix2pix.org/my_unzip/1214728593ZENDEGII.jpg |
خسته ام از زندگی از سوز و ساز
خسته ام از سوز درد انتظار و چه دنیای پر از شور و شریست مردمانش را نقاب دیگریست عشق می دزدی خرابت می کنند دوست می داری جوابت می کنند خسته ام ...... |
گفتم بمان بهر خدا ... گفتي خداخافظ
گفتم ببر با خود مرا...گفتي خداحافظ گفتم تو از من در مسيرِ روشن ...ِ پيوند آخر ...چه ديدي جز وفا ...گفتي خداحافظ گفتم نمي خواهي مرا؟!باشد..نخواه..اما ايکاش مي گفتي چرا...گفتي خداخافظ گفتم برو! باشد! خدا يارت... به ديدارت مي آيم .. اما کي؟ کجا؟ گفتي خداخافظ اي واي از دلبستگي.. اي داد از عادت... معتاد خود کردي مرا.. گفتي خداحافظ |
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی
رفتی و تنهام گذاشتی دل به نا باوری بستی ای که بی تو تک تنهام توی این غربت سنگی میدونم بر نمی گردی شدی هم رنگ دو رنگی همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود رفتی و ازم گرفتی اون نگاه اشناتو واسه من دامی گذاشتی التهاب لحظه ها تو حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی |
لحظه ديــــدن تــو لحظـــه يکــــي شـــدن بود لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود من تـــوي بــــــرق نگاهت قصر روياهامو ديدم نذر کردم صد گل ياس تا به عشق تو رسيدم اي نفسهاي پياپي بــــي تــو زندگي عذابه مالک دنيا که باشم بــي تو عمر من سرابه |
زند گي، يک خيابان بي انتهاست.
خياباني که درآن رهگذري، سرگردان است. هر چه بيشتر قدم برمي داري ، بيشتر از آن دور مي شوي. سهم من از اين خيابان، گردش در کوچه هاي تلخ خاطراتم است. کاش تمام تلخي ها مانند پر کاهي بايک باد نيست شود. |
نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟
گفت : نه . گفتم :خسته میشی بزار خوب کمکت کنم . گفت : نه ، خودم جمع می کنم . گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟ نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم . بعدش گفت : می دونی چیه رفیق ، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن ، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده . میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره . گفتٌ: تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد . و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم. دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم . برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود ،اون هر کسی نبود . گفتٌ و اینبار رفت سمت دریا . سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود . |
چرا دنیا پر از حادثه های وارونست
عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه من به دنبال تو و تو به دنبال کسی دیگه هیچ کدوم از ما دو تا به اون یکی راست نمی گه من واسه چشمای نازنین تو یه دیونم من دوست دارم ولی علت شو نمی دونم حالا که می خوای بری بزار نگاهت بکنم چون یه بار دیگه می خوام این دل و ساکت بکنم یه چیزی فقط بزار روز تولدت هدیه مو بدم دست خودت آدما فکر می کنن که حالا خیلی غم دارن کاشکه فقط این بود اونا خیلی کسا رو کم دارن عاشق کسی میشن که عاشقاش فراونه بین انتخاب عشقش عمری که حیرونه اونی رو که دوست داری چرا تو رو دوست نداره شایدم دوست داره ولی بروش نمیاره تنها کسی که من را درک می کند یک روز زادگاه مرا ترک می کند |
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . |
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!! ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!! درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پرجوش خویش اما!!! کسی حال من تنها نمی پرسد ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!! که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او ودیگر هیچی از من نمی ماند!!! |
لحظه تکرار شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ ... شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید ... اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟ بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد ... چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟ لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه ... زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟ مستی من از تو و از همت چشمان توست ... جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟ کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو ... در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار ... حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟ نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی ... گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل ... شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ |
خيال کردم تو هم درد آشنايي ... به دل گفتم تو هم هم رنگه مايي خيال کردم تو هم در باديه عشق ... اسيره حسرت و رنج و بلايي ندونستم که بي مهرو وفايي ... نفهميدم گرفتار هوايي ندونستم ته ديداره شيرين ... نهفته چهريه تلخ جدايي تو که گفتي دلت عاشقترينه ... دلت عاشق ترين قلب زمينه هميشه مهربونه با دل من ... براي قلب تنهام همنشينه چرا پس دل بديده بي وفايي؟ ... شده قربانيت بي خون بهايي! نفهميدي اميد ناميدي ... رها کردي دلم رفتي کجايي |
شمع خودسوز شدم با دل بىتاب بيا ... اى تو روياى شب و ديده بىتاب بيا چه گهرزا شده اين چشم پراميد اى يار ... جوهر عشق بر آن جام مى ناب بيا دم به دم ناى من آواى تو مىخواند و بس ... به دمى كن كرمى با من و بشتاب بيا نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق ... پيش از آنى كه شوم تيره چو مرداب بيا پاى بر هفت فلك بود مرا همچو ملك ... حاليا دورم از آن گمشده آداب بيا سفر عمر بسر آمد و فردائى نيست ... اين دو روزى كه مرا هست، تو درياب بيا دفتر عشق نواخوان فراقى نشود ... بررقم وصل توان برد به هر باب بيا چه سبب سوز بلائى است جدائى اى دوست ... سببى ساز و به كام دل احباب بيا شب چراغ دلى اى روشنى خلوت جان ... پا بهپا همقدم شبرو مهتاب بيا * پ.پاكزاد* |
غصههای این شهر چه پشتکاری دارند، دائم در این فصل بارانی، چاله میکنند و شادیهای نورس را زنده بهگور میکنند.._:2: . . |
|
|
تقصیر تو نبود
این شناسه ها بودند که مرا تنها کردند! آن روزها فقط من بودم و تو تنها من و تو که نهایت می شدیم ما! .. اما... آنقدر دنیا حقیر شد که نسبت ها بیشتر شد حرف از دیگری و دیگران به میان آمد و این زبان نویسان بودند که اینبار نارو زدند!!! شناسه ها زیاد شدند ضمیرهایی آمدند از جنس غایب من --------- -------- ما تو ------------ --- شما او -------------- ایشان ... آغاز فتنه زمانی بود که او آمد و توماند بین من واو من------ تو ---- او ... و این فاصله زیادتر شد : من------------- تو--او ... و تو رفتی با او! تقصیر این زبان نویسان بود و بس. او آمد ما تجزیه شدیم تو رفتی من ماندم... من ماندم و شعرهایی که هرگز برای تو سروده نشد... |
سرم از توی دستهایم افتاد قِل خورد روی سنگفرش افتاد توی آبراهی که آب نداشت شکست تمام افکارم بیرون ریختند مثل تیله های بلوری پخش شدند دیروز که باران آمد افکار گندمی ام نم کشیدند آفتاب که بتابد جوانه می زنند |
اکنون ساعت 02:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)