پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

shokofe 11-01-2010 12:22 PM

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم سرابم میدهند
عشق می ورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

SonBol 11-02-2010 09:05 PM

حرف های ما هنوز نا تمام ...

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود !

shokofe 11-02-2010 09:15 PM

منم دلتنگ دلتنگم

منم ، دلتنگ دلتنگم ، منم ، يک شعر بيرنگم
منم ، دل رفته از چنگم ، منم ، يک دل که از سنگم
منم ، آواز طولاني ، منم ، شبهاي باراني
منم ، انساني ام فاني ، خداوندا تو ميداني …
منم ، در متن يک دردم ، منم ، برگم ، ولي زردم
منم ، هستم ، ولي سردم ، منم ، مرده م ، منم مرده م
منم ، يک بغض پر باران ، منم ، غمهاي بي سامان
منم ، هستم دراين زندان ، منم ، زخمهاي بي درمان
منم ، دارم تب و تابي ، ز تنهائي ، ز بيتابي
منم ، رفته به گردابي ، مرا بايد که دريابي !!

behnam5555 11-02-2010 11:43 PM

خواب رؤیای فراموشیهاست

خواب را دریابيم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟



مهدی 11-02-2010 11:57 PM

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته


behnam5555 11-02-2010 11:57 PM



شعری از فریدون حلمی

---نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان
را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....


behnam5555 11-03-2010 12:01 AM



ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرارگیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
بازآ که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتراست
وز من دل بی رحم تو بی زارتراست
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
برمن دروصل بسته میدارد دوست
دل رابه عطا شکسته می خواهد دوست
زین پس من و دل شکستگی بردراو
چون دوست، دل شکسته می دارد دوست
خود ممکن آن نیست که بر دادم دل
آن به که بر سودای توبسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چی می دارم دل
درعشق تو هرحیله که کردم هیچ است
هرخون جگرکه بی توخوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم ودوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمانم است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم برآن فغانم می سوخت
خامش کردم چون خامشانم می سوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا
رفتم به میانی، در میانم می سوخت
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
که آن درد به صد هزار درمان ندهم
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود
من ذره وخورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من که شده ام چو کهربایی تو مرا
غم را بر او گزیده می باید کرد
وز چاه طمع بریده می باید کرد
خون دل من ریخته می خواهد یار
این کار مرا به دیده می باید کرد
آبی که از این دیده چو خون می ریزد
خون است بیا ببین که چون می ریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می خورد و دیده برون می ریزد
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هرچه بادا بادا
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد
جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام
امروز به خون دل قضا خواهم کرد
از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که زهجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
سودای تورا زمانه می بس باشد
هرگوش تو را ترانه می بس باشد
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه ای بس باشد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم
شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل ودیده ماست
جان ودل ودیده هر سه را سوخته ایم
اندر دل بی وفا غم وماتم باد
آن را که وفا نیست زعالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جزغم ، که هزار آفرین برغم باد

مولانا

behnam5555 11-03-2010 12:04 AM

چند خط کوتاه

شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که می‌خواهی

« ۲ »

کاش
هم‌چون داغ آب
بر جویبار
نشانه‌ای داشتم

« ۳ »

می‌گویم: سلام
کسی جوابم نمی‌دهد
پس خدانگهدار می‌گویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دست‌هایش تکان بخورد

«۴»

دیگر!
آدمی را دوست نمی‌دارم
می‌خواهم درخت باشم
پرندگان را
بیش‌تر دوست دارم


«۵»

فکر می‌کنی
برای فریب‌دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟

« ۶ »

هرگز عاشق نبوده
خطی صاف
« ۷ »

شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچک‌ترین واژه است



مهدی 11-03-2010 12:11 AM

دلم گرفته آسمون نميتونم گريه کنم
شکنجه ميشم از خودم نميتونم شکوه کنم
انگاري کوه غصه ها رو سينه من امده
آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگار بي کسي يه عمر که دربدرم
حتي صداي نفسم ميگه که توي قفسم
من واسه آتيش زدن يه کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون يکم منو حوصله کن
نگو که از اين روزگار يه خورده کمتر گله کن
منو به بازي ميگيره عقربه هاي ساعتم
برگه تقويم ميکنه لحظه به لحظه لعنتم
آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شکسته تن



SonBol 11-03-2010 09:23 PM

نگاه کن که غم درون دیده ام



چگونه قطره قطره آب می شود



چگونه سایه ی سیاه سرکشم



اسیر دست آفتاب می شود



نگاه کن



تمام هستیم خراب می شود



اشاره ای مرا به کام می کشد



مرا به اوج می برد



مرا به دام می کشد



نگاه کن



تمام آسمان من



پر از شهاب می شود



تو آمدی ز دورها و دورها



ز سرزمین عطر ها و نورها



نشانده ای مرا کنون به زورقی



ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها



مرا ببر امید دلنواز من



ببر به شهر شعر ها و شورها



به راه پر ستاره می کشانی ام



فراتر از ستاره می نشانی ام



نگاه کن



من از ستاره سوختم



لبالب از ستارگان تب شدم



چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل



ستاره چین برکه های شب شدم

SonBol 11-07-2010 05:22 PM

روزهایی هست که انسان غمگین می شود
روزهایی هست که انسان خسته می شود
روزهایی هست که انسان به تنگ می آید
روزهایی هست که انسان می گرید، ضجه میزند
روزهایی هست که انسان برای خودش بودن می جنگد
روزهایی هست که انسان برای دیگری نبودن می جنگد
روزهایی هست که انسان به یقین می اندیشد که به خوشبختی نمی رسد
روزهایی هست که انسان کلافه است
روزهایی هست که انسان جای دو پنجه را بر گلوی خود حس می کندکه تنگ تر و تنگ تر فشار می دهندو نفس کشیدن مشکلتر و مشکلتر می شود
روزهایی هست که انسان می لرزد
روزهایی هست که انسان سرد می شود، سرد سرد
من یک انسانم...

sharareh1 11-07-2010 10:24 PM

غم نگاه آخرت تو لحظه خداحافظی
گریه بی وقفه من تو اون روزهای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دوام بود قول ما جدا شدیم آخر کار
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهام میکشم
کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درد
مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمیخوام میرم و برنمیگردم

shokofe 11-08-2010 02:28 PM


امشب شب دل کندن من از دل سنگه

قصه تلخ سکوت و اشک تلخ دل تنگه

درو دیوار اتاقم.. رنگ بیرنگیه مرگه

نفرت عجیب چشمات به دلم مثله تگرگه

بی صدای زنگ سازت میخونم تاصبح چشمات

میبینی چه بی تفاوت سرخی گونه خیسو

میشنوی ترانه هامو؟ دل شیشه ایم چه تنگه

حیف این اشکای گرمم گناه دل که تنگه

چشمای امید روزام همیشه پای تو بوده

چه دلی، عجب امیدی همینه همیشه تنگه



SonBol 11-10-2010 07:50 PM

الفبای درد از لبم می تراود نه شبنم که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف.لام .میم از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که اتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر اید
اجابت ز هر یا ربم می تراود
ز دین ریا بی نیازم بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود
"قیصرامین پور"

ساقي 11-11-2010 12:50 AM

لا بلای سطر ها و صفحه ها
باز می جویم تو را، تنها تو را
ناشناس آشنای خوب من
من تو را گم کرده ام؟ یا تو مرا ؟


_:2:

عسل بانو 11-16-2010 09:57 AM

برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به اینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود

http://fc03.deviantart.com/fs28/f/20...eddaughter.jpg

عسل بانو 11-16-2010 09:57 AM

باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر
به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار کسی دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
باید این ساعت اندیشه کنان می گویم
رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید
و شب و ساعت دیورای و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند

عسل بانو 11-16-2010 09:58 AM

رفته بودم اگه باتو میشد از جنس تو باشم
با غریبه آشنا و با خودم غریبه باشم
رفته بودم اگه چشمهات از حقیقت دم نمی زد
اگه داغ بوسه هاتو دست تو مرهم نمی زد
ساده بود از تو گذشتن اما موندم با یه باور
که تو میرسی به دادم توهمون لحظه آخر
حالا اون لحظه رسیده! لحظه شکستن من
واسه باوری که مرده به عزا نشستن من
لحظه سقوط آزاد تو نبود چتر دستهات
آره می دونم عزیزم که توبردی منو از یاد
دیگه فرقی هم نداره که کجایی با کی هستی
مثل یه خاطره تلخ توی آه من شکستی
حالا میرم که بدونی رفتن هم یه انتخابه
با تو ازجنس تو میشم. آره!نه هم یه جوابه

عسل بانو 11-16-2010 09:58 AM

از كوچه زيبای تو امروز گذشتم
ديدم كه همان عاشق و معشوقه پرستم
يك لحظه به ياد تو از آن كوچه گذشتم
ديدم كه زسر تا به قدم شوق و اميدم
هر چند گل از خرمن عشق تو نچيدم
آن شور جوانی نرود از ياد
اي راحت و آرام دل من خانه ات آباد
با ياد رخت اين دل افسرده شود شاد
هرگز نشود مهر تو اي شوخ فراموش
كي آتش عشق تو شود يكسره خاموش
هرجا كه نشستم سخن از عشق تو گفتم
با اشك جگر سوز دل سخت توسفتم
خاك ره اين كوچه به خار مژه رفتم
دل مي تپد از شوق كه امروز كجايی
شايد كه دگر باره از اين كوچه بيايی...

عسل بانو 11-16-2010 09:58 AM

دوری از تو برای من عادت نیست

شاید این رسم زمانه ست ، کسی با من نیست

دائم از فکر تو و فاصله ها لبریزم

درد و غمم ای کاش بدانی ، کم نیست

روح تو ، قلب من و این نفس مانده به جا

گویی از بدو تولد بشری بی غم نیست

دائم از حس تو و گردش این ثانیه ها می گویم

که در این ابر گرفته خبر از باران نیست...

عسل بانو 11-16-2010 09:59 AM

فرصتي نمانده ، پاهايم خسته است ، بايد رفت ، بايد رها شد از حصار تنهايي ، نميدانم چگونه اين چراها در مقابل ديدگانم ريلي به امتداد تمام زندگي ساخته اند ، شبانه آرزوهايم را در ژرف ترين نقطه ي ذهن کابوس زده ام دفن ميکنم و با بقچه ي خاکستري خاطراتم راهي شهر رويايي خيال ميشوم و از جاده ي پر از ابهام و ترديد ميگذرم ، گامهاي لرزانم سکوت شب را ميشکنند و من در برهوت تنهايي خويش به شمارش گامهايم ميپردازم

عسل بانو 11-16-2010 09:59 AM

غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم
رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد
من در اين ويرانه ها احساس غربت مي كنم
چشمهايم خيس از باران اشك و انتظار
من به اين دوري خدايا كي عادت مي كنم ؟
مي روم قلب تو را پيدا كنم
برق چشمان تو را معنا كنم
مي روم شايد كه در دشتي بزرگ
معني عشق تو را پيدا كنم
مي روم تا با نگاه گرم تو
اين دل ديوانه را شيدا كنم
مي روم عاشق شوم همچون نسيم
غنچه هاي عشق را تا وا كنم

http://pix2pix.org/my_unzip/1214728593Rafteam.jpg

عسل بانو 11-16-2010 09:59 AM

با خود می گفتم هر گاه که برایت دلتنگ شوم، تکیه می کنم به ستون خاطراتت اما دریغ که این خاطرات، خود، بی تکیه گاهند.

با خود می گفتم هرگاه که برایت دلتنگ شوم، دست به دامان شعر هایی می شوم که برایت باریده ام اما دریغ که این شعرها برای چشمانت دلتنگ تر از منند.

اینک با خود می گویم بعد از این تمام دلتنگیها را خواهم شمرد نگاهشان خواهم داشت زلفهایشان را شانه خواهم زد تا شاید روزی به من بگویند که اگر بعد از این به خاطر چشمانت آمدند با آنها چه كنم؟
http://pix2pix.org/my_unzip/1214728593ZENDEGII.jpg

عسل بانو 11-16-2010 10:00 AM

خسته ام از زندگی از سوز و ساز

خسته ام از سوز درد انتظار

و چه دنیای پر از شور و شریست

مردمانش را نقاب دیگریست

عشق می دزدی خرابت می کنند

دوست می داری جوابت می کنند

خسته ام ......

عسل بانو 11-16-2010 10:00 AM

گفتم بمان بهر خدا ... گفتي خداخافظ

گفتم ببر با خود مرا...گفتي خداحافظ

گفتم تو از من در مسيرِ روشن ...ِ پيوند آخر ...چه ديدي جز وفا ...گفتي خداحافظ

گفتم نمي خواهي مرا؟!باشد..نخواه..اما ايکاش مي گفتي چرا...گفتي خداخافظ

گفتم برو! باشد! خدا يارت... به ديدارت مي آيم .. اما کي؟ کجا؟ گفتي خداخافظ

اي واي از دلبستگي.. اي داد از عادت... معتاد خود کردي مرا.. گفتي خداحافظ

عسل بانو 11-16-2010 10:00 AM

ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی

رفتی و تنهام گذاشتی دل به نا باوری بستی

ای که بی تو تک تنهام توی این غربت سنگی


میدونم بر نمی گردی شدی هم رنگ دو رنگی


همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود


چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود


رفتی و ازم گرفتی اون نگاه اشناتو


واسه من دامی گذاشتی التهاب لحظه ها تو


حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی


چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

عسل بانو 11-16-2010 10:01 AM

لحظه ديــــدن تــو لحظـــه يکــــي شـــدن بود

لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود

من تـــوي بــــــرق نگاهت قصر روياهامو ديدم

نذر کردم صد گل ياس تا به عشق تو رسيدم

اي نفسهاي پياپي بــــي تــو زندگي عذابه

مالک دنيا که باشم بــي تو عمر من سرابه

عسل بانو 11-16-2010 10:01 AM

زند گي، يک خيابان بي انتهاست.

خياباني که درآن رهگذري، سرگردان است.

هر چه بيشتر قدم برمي داري ، بيشتر از آن دور مي شوي.

سهم من از اين خيابان، گردش در کوچه هاي تلخ خاطراتم است.

کاش تمام تلخي ها مانند پر کاهي بايک باد نيست شود.

عسل بانو 11-16-2010 10:01 AM

نشسته بود رو زمین و داشت یه تیکه هایی از رو زمین جمع می کرد . بهش گفتم : کمک می خوای ؟

گفت : نه .

گفتم :خسته میشی بزار خوب کمکت کنم .

گفت : نه ، خودم جمع می کنم .

گفتم : حالا تیکه های چی هست ؟ بدجوری شکسته مشخص نیست چیه ؟

نگاه معنی داری کرد و گفت : قلبم . این تیکه های قلب منه که شکسته . خودم باید جمعش کنم .

بعدش گفت : می دونی چیه رفیق ، آدما این دوره زمونه دل داری بلد نیستن ، وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته می ندازنش زمین و می شکوننش ،میخوام تیکه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده .

میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه آخه می دونی خودش گفته قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره .

گفتٌ: تیکه های شکسته رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد . و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم.

دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپری دست هر کسی ، انگاری فهمید تو دلم چی گفتم . برگشت و گفت : رفیق ، دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود ،اون هر کسی نبود . گفتٌ و اینبار رفت سمت دریا . سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که راز دارش بود .

عسل بانو 11-16-2010 10:02 AM

چرا دنیا پر از حادثه های وارونست

عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه

من به دنبال تو و تو به دنبال کسی دیگه

هیچ کدوم از ما دو تا به اون یکی راست نمی گه

من واسه چشمای نازنین تو یه دیونم

من دوست دارم ولی علت شو نمی دونم

حالا که می خوای بری بزار نگاهت بکنم

چون یه بار دیگه می خوام این دل و ساکت بکنم

یه چیزی فقط بزار روز تولدت هدیه مو بدم دست خودت

آدما فکر می کنن که حالا خیلی غم دارن

کاشکه فقط این بود اونا خیلی کسا رو کم دارن

عاشق کسی میشن که عاشقاش فراونه

بین انتخاب عشقش عمری که حیرونه

اونی رو که دوست داری چرا تو رو دوست نداره

شایدم دوست داره ولی بروش نمیاره

تنها کسی که من را درک می کند

یک روز زادگاه مرا ترک می کند

BaHaReH 11-16-2010 10:34 PM

زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد .

این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است


BaHaReH 11-16-2010 10:35 PM

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

behnam5555 11-22-2010 09:22 PM


لحظه تکرار


شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ ... شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید ... اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟

بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد ... چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟

لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه ... زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟

مستی من از تو و از همت چشمان توست ... جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟

کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو ... در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار ... حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟

نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی ... گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل ... شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟

behnam5555 11-22-2010 09:23 PM



خيال کردم تو هم درد آشنايي ... به دل گفتم تو هم هم رنگه مايي

خيال کردم تو هم در باديه عشق ... اسيره حسرت و رنج و بلايي

ندونستم که بي مهرو وفايي ... نفهميدم گرفتار هوايي

ندونستم ته ديداره شيرين ... نهفته چهريه تلخ جدايي

تو که گفتي دلت عاشقترينه ... دلت عاشق ترين قلب زمينه

هميشه مهربونه با دل من ... براي قلب تنهام همنشينه

چرا پس دل بديده بي وفايي؟ ... شده قربانيت بي خون بهايي!

نفهميدي اميد ناميدي ... رها کردي دلم رفتي کجايي

behnam5555 11-22-2010 09:31 PM



شمع خودسوز شدم با دل بى‏تاب بيا ... اى تو روياى شب و ديده بى‏تاب بيا

چه گهرزا شده اين چشم پراميد اى يار ... جوهر عشق بر آن جام مى ناب بيا

دم به‏ دم ناى من آواى تو مى‏خواند و بس‏ ... به دمى كن كرمى با من و بشتاب بيا

نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق‏ ... پيش از آنى كه شوم تيره چو مرداب بيا

پاى بر هفت فلك بود مرا همچو ملك‏ ... حاليا دورم از آن گمشده آداب بيا

سفر عمر بسر آمد و فردائى نيست‏ ... اين دو روزى كه مرا هست، تو درياب بيا

دفتر عشق نواخوان فراقى نشود ... بررقم وصل توان برد به هر باب بيا

چه سبب سوز بلائى است جدائى اى دوست‏ ... سببى ساز و به كام دل احباب بيا

شب چراغ دلى اى روشنى خلوت جان‏ ... پا به‏پا همقدم شبرو مهتاب بيا

* پ.پاكزاد*


ساقي 12-10-2010 07:24 PM

غصه‌های این شهر
چه پشتکاری دارند،
دائم در این فصل بارانی،
چاله می‌کنند و
شادی‌های نورس را
زنده به‌گور می‌کنند.._:2:
.
.

behnam5555 12-11-2010 07:56 PM



امشب دلم گرفته…

[IMG]http://*****************/Files73/abfdc16eda4245199013.jpg[/IMG]

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته


behnam5555 12-12-2010 08:57 PM


dear59 12-22-2010 03:05 PM

تقصیر تو نبود

این شناسه ها بودند که مرا تنها کردند!

آن روزها فقط من بودم و تو

تنها من و تو که نهایت می شدیم ما! ..

اما...

آنقدر دنیا حقیر شد که نسبت ها بیشتر شد

حرف از دیگری و دیگران به میان آمد

و این زبان نویسان بودند که اینبار نارو زدند!!!

شناسه ها زیاد شدند

ضمیرهایی آمدند از جنس غایب

من --------- -------- ما

تو ------------ --- شما

او -------------- ایشان

...

آغاز فتنه زمانی بود که او آمد

و توماند بین من واو

من------ تو ---- او

...

و این فاصله زیادتر شد :

من------------- تو--او

...

و تو رفتی با او!

تقصیر این زبان نویسان بود و بس.


او آمد

ما تجزیه شدیم

تو رفتی

من ماندم...

من ماندم و شعرهایی که هرگز برای تو سروده نشد...

shahzade 12-22-2010 05:57 PM

سرم از توی دستهایم افتاد
قِل خورد روی سنگفرش
افتاد توی آبراهی که آب نداشت
شکست
تمام افکارم بیرون ریختند
مثل تیله های بلوری
پخش شدند
دیروز که باران آمد
افکار گندمی ام نم کشیدند
آفتاب که بتابد جوانه می زنند


اکنون ساعت 02:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)