پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 09-27-2011 10:50 PM


گدا
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود... مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن
.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه هر کسی رد بشه به اون یکی پول میده ولی نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین" بازاریابی یاد بده؟
"گلدشتین" یه اسم فامیل معروف یهودیه..


behnam5555 09-27-2011 10:52 PM

راز گلها

گل ها به دلیل تنوع نامحدودشان در هر شرایطی معانی ویژه و خاصی داشته و تاثیر جاودانه ای بر هدیه شوندگان خود دارند. آگاهی از معانی رنگ گل ها، تعداد شاخه های گل در یک دسته و غیره می تواند ما را در اهدای درست و افزایش تاثیرگذاری آنها یاری دهد. فراموش نکنید که لازم نیست حتما منتظر موقعیت و اتفاق خاصی برای هدیه گل به کسانی که دوستشان دارید باشید، در حقیقت گل هدیه ایست که اگر به صورت غیر منتظره تقدیم شود ارزش بیشتری دارد.

معنی تعداد شاخه گل ها بصورت کلی در یک دسته:


1 شاخه گل: نشانه توجه یک فرد به طرف مقابل
3 شاخه گل: نشانه احترام به طرف مقابل
5 شاخه گل:نشانه علاقه و محبت به طرف مقابل
7 شاخه گل: نشانه عشق

معنی تعداد شاخه گل های رز در یک دسته:


1 شاخه رز: یک احساس عاشقانه فقط برای تو
3 شاخه رز: دوستت دارم
5 شاخه رز: بی نهایت دوستت دارم
12 شاخه رز: عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده است
36 شاخه رز: احساس وابستگی رمانتیک
99 شاخه رز: عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد
365 شاخه رز: هر روز سال به تو می اندیشم و دوستت دارم
همچنین 10 شاخه گل لاله عموما به نشانه یک عشق بی نظیر بکار برده می شود.

معنی رنگ رزها :


رز قرمز: رز قرمز کم رنگ به نشانه دوستت دارم می باشد و رز قرمز پر رنگ به معنی زیبایی بی انتهاست.
رز زرد: امروزه رز زرد به معنی شادی و خوشحالی می باشد ولی در گذشته رز زرد معنی کاهش میزان علاقه و وفاداری را داشت.
رز سفید: رز سفید به معنی عشق روحانی و پاک است و در دسته گل عروس به معنی احساس عاشقانه شادی آور می باشد.
رز ارغوانی: این رز به معنی تمایل و اشتیاق فرد به طرف مقابل است و رز نارنجی به معنی من فریفته و دلباخته تو هستممی باشد.
رز معطر: بدین معنی است که عشق در نگاه اول بوجود آمده است.
رز صورتی: رز صورتی کم رنگ به معنی تحسین، ستایش، وقار و شایستگی و زیبایی می باشد و رز صورتی پر رنگ به معنی تشکر از طرف مقابل است.
به طور کلی تمام رزهای کم رنگ به معنی دوستی با طرف مقابل می باشند.

ترکیب رنگ های مختلف رز در یک دسته گل:


ترکیب رز زرد و قرمز در یک دسته گل به معنی تبریک در هر مناسبتی می باشد.
ترکیب رز زرد و نارنجی در یک دسته گل به معنی علاقه زیاد به طرف مقابل است.
ترکیب رز قرمز و سفید به معنی یگانگی و اتحاد با طرف مقابل می باشد.

منبع:
Ir0ni.Blogspot.Com


behnam5555 09-27-2011 10:55 PM


خواص بعضی از روغن های گیاهی

روغن اکالیپتوس: برای از بین بردن اختناق بینی.
روغن اسطوخودوس: کاهش اضطراب و بهبود خواب.
روغن های لیمو، پرتقال و سایر مرکبات: افزایش هوشیاری ذهنی.
روغن نعناع: برطرف کردن حالت تهوع و کمک به عمل گوارش.
روغن رزماری: تسکین درد و شل کردن ماهیچه ها.
روغن و یا اسانس گل رز: کاهش افسردگی.


behnam5555 09-28-2011 01:24 PM


بخوان ما را

منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی، یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را

بجو ما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم !
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو، جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من

سهراب سپهری


behnam5555 09-28-2011 01:26 PM


داستان پیرزن و مناره کج مسجد

می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.

پیرزنی از آنجا رد می شد، وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند؟!

معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!


behnam5555 09-28-2011 01:29 PM


احادیثی درباره ازدواج

رسول خدا (ص) :
1. وقتی کسی که خلق و دین وی مایه رضایت است به خواستگاری می آید، به او زن دهید و اگر چنین نکنید فتنه و فساد در زمین فراوان خواهد شد. (نهج الفصاحه، ح 130)
2. بهترین ازدواج ها آنست که آسان انجام گیرد. (نهج الفصاحه، ح 1507)
3. وقتی خداوند خواستگاری زنی را به دل کسی انداخته باشد، مانعی نیست که او را بنگرد. (نهج الفصاحه، ح 185)
4. وقتی اشخاص هم شأن برای خواستگاری پیش شما آمدند، دختران خود را شوهر دهید و در کار آنها منتظر حوادث نباشید.
(نهج الفصاحه، ح 193)
5. اگر کسی زنی را خواستگاری کرد و موی خود را رنگ می بندد باید به او خبر دهد که موی خود رنگ می بندد. (نهج الفصاحه، ح 2.202)
6. عقد نکاح را محکم کنید و آن را علنی سازید. (نهج الفصاحه، ح 313)
7. به وسیله زناشویی روزی بجویید. (نهج الفصاحه، ح 481)
8. زناشویی (ازدواج) کنید که من از فزونی شما تفاخر می کنم. (نهج الفصاحه، ح 568)
9. ازدواج کنید تا عده شما بسیار شود، زیرا من در روز رستاخیز به فزونی شما بر امت های دیگر افتخار می کنم. (نهج الفصاحه، ح 1179)
10. زن برای دین و مال و جمالش گیرند، زن دین دار بجویید. (نهج الفصاحه، ح 822)
11. خداوند مردانی را که مکرر زن بگیرند و زنانی را که مکرر شوهر کنند دوست ندارد. (نهج الفصاحه، ح 714) (مذموم بودن تکرار ازدواج)
12. سه چیز است که جدی آن جدی است و شوخی آن نیز جدی است: نکاح، طلاق، رجوع. (نهج الفصاحه، ح 1254)
13. سه چیز است که شوخی در آن روا نیست، طلاق، نکاح، آزاد کردن بنده. (نهج الفصاحه، ح 1263)
14. زنانی که بی حضور شاهد شوهر می کنند، زناکارند. (نهج الفصاحه، ح 1112)
15. هر که زن گیرد به این منظور که از محرمات بر کنار ماند، بر خدا لازم است که او را یاری کند. (نهج الفصاحه، ح 1396)
16. زن مهربان و بچه آور بگیرید که من به فزونی شما بر سایر پیغمبران افتخار می کنم. (نهج الفصاحه، ح 1144)
17. زن بگیرید که من به کثرت شما بر سایر ملل افتخار می کنم و مانند مسیحیان راه رهبانیت پیش نگیرید. (نهج الفصاحه، ح 1145)
18. زیبای عقیم را بگیرید و با سیاه بچه آور ازدواج کنید که من روز رستاخیز به فزونی شما بر سایر امت های دیگر تفاخر می کنم. (نهج الفصاحه، ح 1570)
19. با زن پیر و نازا ازدواج نکنید که از فزونی شما بر امت های دیگر تفاخر می کنم. (نهج الفصاحه، ح 2454)
20. زن بگیرید و طلاق مدهید زیرا خداوند مردانی را که مکرر زن بگیرند و زنانی را که مکرر شوهر کنند دوست ندارد. (نهج الفصاحه، ح 1146)
21. زن بگیرید و طلاق مدهید زیرا عرش از وقوع طلاق می لرزد. (نهج الفصاحه، ح 1147)
22. خدا چیزی را حلال نکرده که نزد وی از طلاق دشمن تر باشد. (نهج الفصاحه، ح 2609)
23. برای نطفه های خود جای مناسب انتخاب کنید، زیرا زنان نظیر برادران و خواهران خود فرزند می آورند. (نهج الفصاحه، ح 1132)
24.به اشخاص هم شان زن بدهید و از اشخاص هم شان زن بگیرید و محل نطفه های خود (زنان خود) را به دقت انتخاب کنید.
(نهج الفصاحه، ح 1705)
25. زن را برای چهار چیز گیرند: مال، شرف، جمال و دین؛ و تو زن دین دار بجوی. (نهج الفصاحه، ح 1183)
26. برای نطفه های خود جای مناسب انتخاب کنید و از سیاهان بپرهیزید که سیاهی رنگ زشتی است. (نهج الفصاحه، ح 1133)
27. زن بگیرید که زنان، توانگری می آورند. (نهج الفصاحه، ح 1143)
28. از جمله بهترین وساطت، وساطت در میان دو کس در کار زناشویی است. (نهج الفصاحه، ح 3073)
29. دو رکعت نماز کسی که زن دارد، بهتر از هشتاد و دو رکعت نماز عَزَب (مجرد) است. (نهج الفصاحه، ح 1670)
30. دو رکعت نماز شخص زن دار بهتر از هفتاد رکعت نماز عزب است. (نهج الفصاحه، ح 1671)
31. هر که زن بگیرد یک نیمه ایمان خویش را کامل کرده، از خدا درباره نیم دیگر بترسد. (نهج الفصاحه، ح 2936)
32. هر که را خدا زنی (همسر برای عصر امروز) پارسا داده، وی را بر نصف دین خویش یاری کرده و باید درباره نصف دیگر آن از خدا بترسد.
(نهج الفصاحه، ح 3016)
33. هر جوانی در آغاز جوانی زن بگیرد، شیطان بانگ برآورد: وای بر او، دین خود را از دستبرد من محفوظ داشت. (به شرط رعایت آداب همسرداری) (نهج الفصاحه، ح 1034)
34. سه کار است که هر کس به اعتماد خدا و به انتظار ثواب کند، بر خدا لازم است که وی را یاری کند و او را برکت دهد: هر کس در آزاد ساختن خود به اعتماد خدا و به امید ثواب بکوشد بر خدا لازم است که وی را یاری کند و او را برکت دهد و هر که به اعتماد خدا و به امید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است که وی را یاری کند و او را برکت دهد و هر که با اعتماد به خدا و به امید ثواب زمین بایری را آباد کند بر خدا لازم است که ویرا یاری کند و به او برکت دهد. (نهج الفصاحه، ح 1272)
35. سه کسند که یاری آنها بر خدا لازم است: آن که در راه خدا جهاد کند و بنده ای که برای آزادی خود قرارداد بسته و می خواهد قیمت آن را بپردازد و کسی که به منظور عفت زن بگیرد (ازدواج کند) (نهج الفصاحه، ح 1219)
36. بهترین مهر ها آن است که سبک تر باشد. (نهج الفصاحه، ح 1489)
37. نشانه میمنت زن این است که خواستگاریش آسان و مهرش سبک باشد. (نهج الفصاحه، ح 929)
38. بهترین زنان امت من کسانی هستند که رویشان نکوتر و مهرشان کمتر باشد. (نهج الفصاحه، ح 1533)
39. بهترین زنان آن است که مهرش سبک تر باشد. (نهج الفصاحه، ح 1536)
40. زن به اظهار نظر در کار خویش بر ولی ّ خویش مقدم است و دوشیزه نیز پدرش باید درباره کارش از او اجازه بگیرد و اجازه او سکوت است. (نهج الفصاحه، ح 1297)
41. هر که زنی گیرد و در خاطر داشته باشد که مهر او را نپردازد، هنگام مرگ چون زناکاران بمیرد و هر کس چیزی از مردی بخرد و در خاطر داشته باشد که قیمت آن را نپردازد هنگام مرگ چون خائنان بمیرد و خائن در آتش است. (نهج الفصاحه، ح 1031)

منبع: سایت مناجات


behnam5555 09-28-2011 01:31 PM


عاقبت چاپلوسی در دربار کریم خان زند

کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم، در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد.
یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت. او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد. شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید دستور داد او را به گوشه ای ببرند و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند.

مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند. کریم خان قبل از آن که رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد.

آن مرد گفت: من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا این که روزی افتان و خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آن قدر گریه کردم که از فرط خستگی و ضعف،‌ بیهوش شده، به خواب عمیقی فرو رفتم. در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: "ابوالوکیل، پدر کریم خان هستم." آن گاه دستی به چشمان من کشید و گفت: "برخیز که تو را شفا دادم." از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد!
این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود.

مردک حقه باز که با ادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بودکه مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال دژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند!

هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: " مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد. من که مقام و مسند شاهی رسیدم
عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آن جا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!

مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد!

برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم


behnam5555 09-28-2011 01:36 PM


اسکندر
اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله می‌کند، با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه آن شهر باز می‌باشد و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه می‌دادند. باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش می‌رسید عده‌ای از مردم آن شهر از وحشت بی هوش می‌شدند و بقیه به خانه‌ها و دکان‌ها پناه می‌بردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت. اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر می‌گذارد و می گوید: من اسکندر هستم.
مرد با خونسردی جواب می‌دهد: من هم ابن عباس هستم.
اسکندر با خشم فریاد می‌زند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی‌ترسی؟
مرد جواب می‌دهد: من فقط از یکی می‌ترسم و او هم خداوند است.
اسکندر به ناچار از مرد می‌پرسد: پادشاه شما کیست؟
مرد می‌گوید: ما پادشاه نداریم.
اسکندر با خشم می‌پرسد: رهبرتان، بزرگتان؟
مرد می‌گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می‌کند.
اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت می‌کنند در میانه راه با حیرت به چاله‌هایی می‌نگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود.
لحظاتی بعد به قبرستان می‌رسند، اسکندر با تعجب نگاه می‌کند و می‌بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!
اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می‌نشیند، با خود فکر می‌کند این مردم حقیقی‌اند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده می‌رسد و می‌بیند پیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عده‌ای به دور او جمع هستند.
اسکندر جلو می‌رود و می‌گوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟
پیر مرد می‌گوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم.
اسکندر می‌گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می‌کنی؟
پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده می‌گوید: خوب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!
اسکندر می‌گوید: و اگر نکشم؟
پیرمرد می‌گوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.
اسکندر سر در گم و متحیّر می‌گوید: ای پیرمرد! من تو را نمی‌کشم، ولی شرط دارم.
پیرمرد می‌گوید: اگر می‌خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی‌پذیرم.
اسکندر ناچار و کلافه می‌گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا می‌روم.
پیرمرد می گوید: بپرس!
اسکندر می‌پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟
پیرمرد می‌گوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می‌آییم، به خود می‌گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می‌باشد!
اسکندر می‌پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!
پیرمرد جواب می‌دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می‌رسد، به کنار بستر او می‌رویم و خوب می‌دانیم که در واپسین دم حیات، پرده‌هایی از جلوی چشم انسان برداشته می‌شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!
از او چند سوال می‌کنیم:
چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟
چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟
برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چه قدر وقت برای آن گذاشتی؟
او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا می‌گوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایه‌ام که می‌دانستم گرسنه است، پنهانی به در خانه‌اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!
بعد از آن که آن شخص می‌میرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک می‌کنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!
بدین‌سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود می‌گیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!
اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام می‌کند و به لشکر خود دستور می‌دهد: هیچ‌گونه تعدی به مردم نکنند و به پیرمرد احترام می‌گذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می‌رود!

پی نوشت: برخی از دوستان تیزبین اشاره کردند که حمله اسکندر به ایران در زمان هخامنشیان بوده، و در آن زمان ایرانیان اسامی عربی نداشته اند.
تنها توضیحی که در این باره پیدا کردم این بود که این نوشته سندیتی ندارد و صرفا داستانیست که سینه به سینه نقل گشته است و احتمالا راویان به مرور زمان جزئیاتی به آن افزوده اند. به عنوان مثال در ورژن دیگری از همین داستان که حاوی اسامی عربی هم نیست، می خوانیم:
اسکندر از پیرمرد سئوال کرد: "اگر اسکندر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟" پیرمرد پاسخ داد روی سنگ قبر او می نویسیم: «اسکندر، مردی که هرگز زاده نشد!»
در هر حال هدف ما از نقل این داستان(یا افسانه) انتقال پیام اخلاقی آن هست. شما به جزئیاتش زیاد توجه نکنید!


behnam5555 09-28-2011 01:47 PM

فرشته ای به نام مادر
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند، او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفا نام فرشته ام را به من بگویید...


خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را مادر صدا کنی.




behnam5555 09-28-2011 09:36 PM



پروين اعتصامي
پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از شاعران قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین شعرای مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.

رمز توفیق این شاعرارزشمند فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر اوست .

یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان ، در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.

زندگینامه

رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند خود -که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود- رشد کرد.

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد.

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .
خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند:

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند.

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.
در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت.
، پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

حاجت بر آر اهل تمنا را


اي دوست، تا که دسترسي داري
شايان سعادتي است توانا را
زيراک جستن دل مسکينان
آلود اين روان مصفا را
از بس بخفتي، اين تن آلوده
نشناختي تو پستي و بالا را
از رفعت از چه با تو سخن گويند
رتبت يکي است مريم عذرا را
مريم بسي بنام بود لکن
پيش از روش، درازي و پهنا را
بشناس ايکه راهنوردستي
راند از بهشت، آدم و حوا را
خود راي مي‌نباش که خودرايي
بر چرخ بر فراشت مسيحا را
پاکي گزين که راستي و پاکي
آماج گشت فتنه‌ي دريا را
آنکس ببرد سود که بي انده
زان پس بپوي اين ره ظلما را
اول بديده روشني آموز
خرمن بسوخت وحشت و پروا را
پروانه پيش از آنکه بسوزندش
مستوجب است تلخي صفرا را
شيريني آنکه خورد فزون از حد
بس دير کشتي اين گل رعنا را
اي باغبان، سپاه خزان آمد
بيگاه کار بست مداوا را
بيمار مرد بسکه طبيب او
فضل است پايه، مقصد والا را
علم است ميوه، شاخه‌ي هستي را
نبود ضرور چهره‌ي زيبا را
نيکو نکوست، غازه و گلگونه
ندهد ز دست نزل مهنا را
عاقل بوعده‌ي بره‌ي بريان
خوش نيست وصله جامه‌ي ديبا را
اي نيک، با بدان منشين هرگز
بر گردن تو عقد ثريا را
گردي چو پاکباز، فلک بندد
اين صيد تيره روز بي آوا را
صياد را بگوي که پر مشکن
خود در ره کج از چه نهي پا را
اي آنکه راستي بمن آموزي
اي دل عبث مخور غم دنيا را
خون يتيم در کشي و خواهي
کنج قفس چو نيک بينديشي
فکرت مکن نيامده فردا را
بشکاف خاک را و ببين آنگه
چون گلشن است مرغ شکيبا را
اين دشت، خوابگاه شهيدانست
بي مهري زمانه‌ي رسوا را
از عمر رفته نيز شماري کن
فرصت شمار وقت تماشا را
دور است کاروان سحر زينجا
مشمار جدي و عقرب و جوزا را
در پرده صد هزار سيه کاريست
شمعي ببايد اين شب يلدا را
پيوند او مجوي که گم کرد است
اين تند سير گنبد خضرا را
اين جويبار خرد که مي‌بيني
نوشيروان و هرمز و دارا را
آرامشي ببخش تواني گر
از جاي کنده صخره‌ي صما را
افسون فساي افعي شهوت را
اين دردمند خاطر شيدا را
پيوند بايدت زدن اي عارف
افسار بند مرکب سودا را
زاتش بغير آب فرو ننشاند
در باغ دهر حنظل و خرما را
پنهان هرگز مي‌نتوان کردن
سوز و گداز و تندي و گرما را
ديدار تيره‌روزي نابينا
از چشم عقل قصه‌ي پيدا را
باغ بهشت و سايه‌ي طوبي را
عبرت بس است مردم بينا را
نيکو دهند مزد عمل ما را
نيکي چه کرده‌ايم که تا روزي
پروردگار صانع يکتا را
انباز ساختيم و شريکي چند
بگذاشتيم لل لالا را
برداشتيم مهره‌ي رنگين را
نشناختيم خود الف و با را
آموزگار خلق شديم اما
بر کيش بد، برهمن و بودا را
بت ساختيم در دل و خنديديم
اول بسنج قوت اعضا را
اي آنکه عزم جنگ يلان داري
دشوار نيست ابر گهر زا را
از خاک تيره لاله برون کردن
نور تجلي و يد بيضا را
ساحر، فسون و شعبده انگارد
نتوان شناخت پشه و عنقا را
در دام روزگار ز يکديگر
گوهرشناس، گوهر و مينا را
در يک ترازو از چه ره اندازد
ندهد شميم عود مطرا را
هيزم هزار سال اگر سوزد
نفروختست اطلس و خارا را
بر بوريا و دلق، کس اي مسکين
مردار خوار و مرغ شکرخا را
ظلم است در يکي قفس افکندن
سوزد هنوز لاله‌ي حمرا را
خون سر و شرار دل فرهاد
در کار بند صبر و مدارا را
پروين، بروز حادثه و سختي



اکنون ساعت 04:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)