ماجراي دل ديوانه بگفتم به طبيب
كه همه شب در چشم است برويت بازم گفت از اين نوع حكايت كه تو داري سعدي درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد |
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد |
در بحر مایی و منی افتادهام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی و منی |
یا بخت منطریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد |
دیشب رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده |
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
اکنون ساعت 12:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)