شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد |
دل گفت فرو كش كنم اين شهر به بويش
بيچاره ندانست كه يارش سفري بود |
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر میفروش |
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد |
ديدمش خرم وخندان باده بدست
واندر آن آينه صد تماشا ميكرد |
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد |
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصایل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
تا بود نسخه عطري دل سودا زده را
از خط غاليه ساي تو سوداي طلبيم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد |
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد |
دردايره قسمت ما نقطه تسليميم
حكم آنچه تو انديشي راي آنچه تو فرمايي |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
ترسم اين قوم كه بر درد كشان مي خندند
در سركار خرابات كند ايمان را |
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است |
تو شمع انجمني يك زبان و يك دل شو
خيال و كوشش پروانه ببين و خندان باش |
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است |
تا چومجمر نفسي دامن جانان گيرم
جان نهاديم بر آتش ز پي خوش نفسي |
یاری انر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد |
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش به دلستانی داد |
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست |
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند |
دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست |
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد |
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند |
در طريقت رنجش خاطر نباشد می بيار
هر کدورت را که بينی چون صفايی رفت رفت |
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یک باره برد آرام را |
دوست عزیز آقا محمد
ضمن خوش آمد گویی لطفا با حرف آخر نفر قبل شعرتونو آغاز کنید با تشکر |
نقل قول:
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
رهروان را عشق بس باشد دلیل
آب چشم اندر رهش کردم سبیل موج اشک ما کی آرد در حساب آن که کشتی راند بر خون قتیل :cool: |
رزیتا خانم باسلام ببخشید ;)
|
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم |
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب :d |
باز آ که چشم بد ز رخت دفع می کند
ای تازه گل که دامن از این خار می کشی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود |
اکنون ساعت 08:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)