چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا |
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد |
ساقیابرخیز ودرده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را |
نيک نگر خاک بيابان عــــــشق
زانکه منــــــــم زير کف پاي تو |
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیداشدوآتش به همه عالم زد |
ناليدن بلبل ز نوآموزي عشق است
هرگز نشنيديم ز پروانه صدايي |
به دام زلف تو مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویستن است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست |
زلف او دام است وخالش دانه ی آن دام ومن برامید دانه ای افتاده ام در دام دوست |
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا باز آمد |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را |
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا |
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
چونک گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت جمله معشوقست و عاشق پردهای زنده معشوقست و عاشق مردهای چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بیپر وای او ... |
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز و یاره کنم |
گرازسلطان طمع کردم خطابود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد |
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و رویش بر و رویش بر و رو |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
آن کس که نداند و نداند که نداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند |
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان
کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد |
حریف عشق توبودم چو ماه نوبودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار |
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی ست
بناله دف و نی در خروش و ولوله بود |
از امتحان تو ایام را غرض آن است
که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد وگرنه پایهٔ عزت از آن بلندتر است که روزگار بر او حرف امتحان گیرد |
تیرش عجبتر یا کمان چشمش تهیتر یا دهان او بیوفاتر یا جهان او محتجبتر یا هما اکنون بگویم سر جان در امتحان عاشقان از قفل و زنجیر نهان هین گوشها را برگشا مولوی |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارن حقا که آن ندارد |
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه ات سحر مبین است |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش |
گویندذکرخیرش درخیل عشق بازان هرجا که نام حافظ در انجمن برآید |
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت وتحسین نیست |
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار |
دوش آگهی زیارسفرکرده داد باد من نیز دل به باد دهم هرچه بادا باد |
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد |
آنروز که آتش محبت افروخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت ابوسعید ابوالخیر |
گدائی در میخانه طرفه اکسیزی است
گراین عمل بکنی خاک زر توانی کرد |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود فارغ دل آن کسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود |
اکنون ساعت 12:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)