ماسک ...
http://darkangel.persiangig.com/image/my%20mask.jpg امشب لالایی های مادرم را مرور می کنم ... در روزهای تنهایی خود و نوزادی که در آغوش داشت در خانه ایی که خورشید زیاد در آن نمی تابید ... می نگرم به بادی که همچون سرنوشت , هنرش کشتن لحظه های آفتابی من بود ... ایوان خانه بوی نم می دهد ... نمی که از باران دیروز به ارث برده است مادرم سکوت خود را برایم لالایی می خواند ... هنرش را در آشپزخانه به رخ زندگی می کشد گویی در این تلاطم زندگی تنها دلخوشیش سیر کردن من است ... ماسکم را که همیشه تبسمی بر لبهایش دارد بر چهره می گذارم و مقابلش می ایستم ... مادرم می خندد... من نیز می خندم ... آفتاب در افق غرق می شود ... و ایوان خانه , همچنان بوی نمناکی باران پاییزی را می دهد ... |
در زندگي به كساني دل مينديم كه نمي خواهندمان و از وجود كساني كه مي خواهندمان بي خبريم شايد اين باشد " دليل تنهايي ما "
|
میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر اما از بخت سیام راهم افتاد به کویر چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین هی بخارم می کنن زندگیم شده همین با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم سرنوشتم همینه من اسیر زمینم هیچی باقی نیست ازم لحظه های آخره خاک تشنه همینم داره همراش می بره خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد شن جامو پر می کنه که میاره دست باد اردلان سرفراز |
جايي در من پنهان شدهاي
با همان كمربندت كه صداي خندهاش را ميشنوم كمربند خوبي بود نه مثل من و دوستش داشتي ميدانم چند سوراخ داشت و صداي قلابش را كنار ساعت روي ميزم گذاشتهام جايي پنهان شدهاي با همان كه دوستش داشتي نه مثل من پدر سرپا خسته شدي اين همه وقت! يككمي بنشين يا يككم بخواب من خودم كمربندت را نگه خواهم داشت و دوستش خواهم داشت همان مثل تو و كمربند خواهد خنديد همان مثل من. محمود بهرامی بيدونی |
پدر ای وجودم از تو قدرت و توان گرفته ای که از دم نفس هات هستی من جان گرفته پدر ای که از تو جاری خون زندگی تو رگ هام ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام پدر امروز به پاهام دیگه نای رفتنی نیست جز دریغی رو لب هام دیگه حرف گفتنی نیست پدر، پیچ و خم راهم نمیخوام بی راهه باشه گل سرخ آرزوهام توی فکر غنچه باشه پدر دست یاری تو اگه دستامو نگیره کوره راه رفتن من مثل شب هام می شه تیره |
خودکشی عمیق یک بعد ازظهر
من
بیوگرافی یک انسان متوههم که زیر سقف پانزده سالگی جا ماند -(آهای بچه! از پله های سینما فاصله بگیر) روی صندلی چوبی اش که می نشست خیال را طوری می بافت تا زمستان را به گردنم بیندازد -(برف ها رو از جلوی در پارو بزن باید به ساحل برس..ی..ی..یم) ساعت شنی اش را کوک می کنم ما هروز همین را به خاطر می سپاریم -(بیا اینجا...! آدامس داری؟ چند؟) آدم ها توهم عمیق زندگی اند انگار که زیادی خلق شده باشند مدام دور دست و پایم با وَلع پیچ می خورند -(چراغ ها رو خاموش کنی دیگه پِت پِت نمی کنه..ه...ه) من بیوگرافی یک انسان احمقم که زیر سقف زلزله کتاب های نیچه را از بَر می کند. ... . . هدیه مهاجر |
شعرای محسن جعفری رو دوست دارم و این یکی رو دوست تر ...
بليط قطارت را به سينما ميبرم. نمی خواهم دور شوی. من عطر منتشر شده گردنت را دوست دارم. آخرين فيلمی كه نگاه كردم، داستان قطاری بود كه به خاطر نداشتن مسافری عاشق از ريل خارج شده بود. نمی خواهم دور شوی. من فقط می خواهم با تو، يك فيلم تكراری ببينم. محسن جعفری |
خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم |
ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ، براي نگاه داشتنت كوچك بود ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي و ديگر براي هيچ جا نبود اكنون كه مرده ام مرا ببخش اكنون كه عاشقم مرا ببخش ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش! اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم .. اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ... اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!! ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت! مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت .. اكنون كه من به قيامت دل بسته ام ديگرمرا ببخش !!! |
در همه عالم كسي به ياد ندارد نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند تنها با يك ترانه در همه ي عمر نامش اينگونه جاودانه بماند *** صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد بانگ: هزارآفرين! زهرجا بر شد شور و سروري به جان مردم بخشيد *** نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار مشعل شب هاي رهروان فداكار شعله بر افروختن به قله كهسار بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار *** خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست! شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد! هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد! *** ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست *** روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار" *** "هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد آتش او را به قله ها برسانيد فریدون مشیری |
اکنون ساعت 12:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)