نظافت چی
|
پرنده بر شانه های انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد وگفت:اما |
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. |
وقت مرگ...! یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدیدکه یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبتتوئه که ببرمت ... طرفیه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت... مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ... مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ... بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم |
سنگ مرمر
|
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت! پرسیدن : چه میکنی؟--------------------------------- پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد |
قلب شکسته
از استادى پرسیدند: آیا قلبى که شکسته بازهم میتواند عاشق شود ؟ استادگفت :بله پرسیدند : آیا شما تا کنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟ استادپاسخ داد :آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده اید!؟:ha? gholmorad : |
آهن دوست
صبح که بیدارمیشداول به من زنگ میزدمیگفت عزیزم دوست دارم سلام خدامیدونه تاوقتی میخوابیدچندباراین جمله روتکرارمیکردهمه اعضای خانوادش میدونستن بامن بیرون میادولی ازوقتی ماشینموعوض کردم فهمیدم ماشینمودوست داشته نه منو:d:ye roz ostad!:
|
پسرکی بود که میخواست خدا را ملاقات کند او میدانست تا رسیدن به خدا |
من، تو، او *من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم* *تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي* *او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا* *من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم* *تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود* *او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت* *معلم گفته بود انشا بنويسيد* *موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت* *من نوشته بودم علم بهتر است* *مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد* *تو نوشته بودي علم بهتر است* *شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي* *او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود* *خودکارش روز قبل تمام شده بود* *معلم آن روز او را تنبيه کرد* *بقيه بچه ها به او خنديدند* *آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد* *هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد* *خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته* *شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند* *گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت* *من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد* *تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد* *او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد* *سال هاي آخر دبيرستان بود* *بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده* *من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم* *تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد* *او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت* *روزنا مه چاپ شده بود* *هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت* *من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم* *تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي* *او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود* *من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است* *تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به کناري انداختي* *او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه* *براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود** !!!!* *چند سال گذشت* *وقت گرفتن نتايج بود* *من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم* *تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت* *او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود* *وقت قضاوت بود* *جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند* *من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند* *تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند* *او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند* *زندگي ادامه دارد* *هيچ وقت پايان نمي گيرد* *من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است**!!!* *تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است**!!!* *او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است** !!!!* *من , تو , او* *هيچگاه در کنار هم نبوديم* *هيچگاه يکديگر را نشناختيم* *اما من و تو اگر به جاي او بوديم* *آخر داستان چگونه بود ؟؟؟* *هر روز از كنار مردمانی می گذريم كه يا من اند يا تو و يا او* *و به راستی نه موفقيت های من به تمامی از آن من است و نه تقصيرهای او همگي از آن او |
اکنون ساعت 12:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)