دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم |
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز |
زاهد برو که طالع اگر طالع من است
جامم به دست باشد و زلف نگار هم |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق |
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا |
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن |
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی |
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسوی ات در لب شکر خا بود |
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث |
ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش |
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد |
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد |
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد |
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند |
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد |
دل به امید روی او همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند |
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد |
دل به امید روی او همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند |
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
و آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود |
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی |
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود |
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی |
یاد باد آنکه در آن بزمگه خلق و ادب
آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود |
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شام می زنم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام دوست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
اکنون ساعت 11:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)