پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

GhaZaL.Mr 11-13-2011 08:10 PM

این شعرو خیلی دوست دارم
توی اف بی یکی از دوستان شاعر نوشته بود :

به اندازه تمام_برف هایی که در تهران می بارد
دلم برایت تنگ شده است
به اندازه بلندی_کاموایی
که با خلسه تنهایی اش
در اتاقی سرد
فلسفه گرما را
می بافد
به اندازه
حوض بزرگ_پارک_نیاوران
که درشتی_ماهی هایش
در چشم هایم
نهنگ بودند
و با ته مانده نان_ساندویچ _من
هر روز به عروسی_مجللی می رفتند
به اندازه
سپیدی_گیس های مادربزرگ
که در زیر_گره روسریش
با کشی سیاه
حلق آویز می شدند
و به اندازه
زیبایی_سارهای تجریش
که دیگر
هیچ چنار_پیری نشانی از آنها ندارد!
به اندازه
طعم_سرخ_لبو
که در بذاق_دهانم
چه موذیانه تراوش می شد
ویا به اندازه
شیطنت_پاندول_ساعت دیواری
در ساکت_مهمانسرای_خانه
که دنگ دنگگگگگگگ_نبودن_من را
به یاد_پدر می انداخت
و
چه کسی میداند
براستی
من به چه اندازه دلتنگ_تو می شوم؟؟؟

فردا ظهر
که برف ها آب می شوند
تو به خانه می آیی
ودر گرگ ومیش_چشم هایت
در جایی دورتر"
این شعر
برای کوچکی_قلب _قرمز تو
همیشه
سپید سپید
سطرهایش را می بارد...

الهام گُردی



GhaZaL.Mr 11-13-2011 08:13 PM

و این هم ایضا :

اندامت "رعنا"

ابروهایت "کمند"

رویت "ماه"

طعم ات "شیرین"

لبانت "عسل"
.
.
.
وای رحم کن دخترِ باران

چند نفر به یک نفر؟!!


بهرنگ قاسمی

آريانا 11-13-2011 08:16 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Ghazal.banoo (پست 230133)
و این هم ایضا :

اندامت "رعنا"

ابروهایت "کمند"

رویت "ماه"

طعم ات "شیرین"

لبانت "عسل"
.
.
.
وای رحم کن دخترِ باران

چند نفر به یک نفر؟!!

بهرنگ قاسمی

ببینم این که شعر داوود بهبودیه...
رنگ چشات عسل طعم لبت عسل اسمت که شیرینه اونم بزار عسل...

ROJINAjoON 11-13-2011 09:39 PM

گریز و درد

رفتم،مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آرزو دهم
رفتم،مگو،مگو که چرا رفت،ننگ بود
عشق من و نیاز تو سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یا گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
میخواستم که شعله شوم سر کشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان زگفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

فروغ فرخزاد

shokofe 11-13-2011 11:40 PM

می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم
باید آخر من به این بیگانگی عادت کنم
آشنایی کو که جان در پای مهرش افکنم
آتش عشقی چه شد تا من بر آن دامن زنم
شور و حالی دارم امشب
به چه حالی دارم امشب

لحطه ها را میکشم با روز و شب کاری ندارم
با همه بیگانه ام جز غصه دمسازی ندارم
میرم
عاقبت بیگانه ای پیدا شود
همزبون این دل شوریده رسوا شود
شور و حالی دارم امشب
به چه حالی دارم امشب


ROJINAjoON 11-14-2011 05:29 PM

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
مي‌توان در جهان جاودان زيست؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- هر كه را نام نيكو بماند،
جاوداني است

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
تا به دست آورم نام نيكو
بهترين كار در اين جهان چيست؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به فرمان يزدان سپردن
مشعل پر فروغ خرد را
سوي جان‌هاي تاريك بردن

از تو مي‌پرسم، اي اهورا
چيست سرمايه رستگاري؟
(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به مهر پدر آشنا كن
دين خود را به مادر ادا كن

اي پدر، اي گرانمايه مادر
جان فداي صفاي شما باد
با شما از سر و زر چه گويم
هستي من فداي شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من كه باشم؟ بقاي شما باد!

اي اهورا
من كه امروز، در باغ گيتي
چون درختي همه برگ و بارم
رنج‌هاي گران پدر را
با كدامين زبان پاس دارم
سر به پاي پدر مي‌گذارم
جان به راه پدر مي‌سپارم

ياد جان سوختن‌هاي مادر
لحظه‌اي از وجودم جدا نيست
پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را
قدر يك موي مادر بها نيست
او خدا نيست، اما وفايش
كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....

ترنم 11-16-2011 02:58 PM

بی خودی پرسه زدیم

صبحمان شب بشود ...

بی خودی حرص زدیم

سهم مان کم نشود ...

ما خدارا با خود سر دعوا بردیم

وقسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

وچقدر حظ بردیم

که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟

http://images.piccsy.com/cache/image...02-320-462.jpg

ترنم 11-16-2011 03:16 PM

من آواره در دنیا،
به دنبال کسی هستم که با مهر آشنا باشد

دلش غمگین، خودش ساده، کمی از جنس ما باشد.

به دنبال کسی هستم ...
به دنبال کسی هستم ...
به دنبال کسی هستم ...

مهبا 11-17-2011 01:14 AM

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

مهبا 11-17-2011 01:16 AM

قطار شو كه مرا با خودت سفر ببری
به دور تر برسانی ، به دور تر ببری

تمام بود و نبود مرا در اين دنيا
كه تا ابد چمدانی ست مختصر، ببری

كه من تمام خودم را مسافر‌ِ تو شوم
تو هم مرا به جهان‌های تازه‌تر ببری

سپس نسيم شوی تو؛ و بعد از آن يوسف...!
كه پيرهن بشوم تا مرا خبر ببری

و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا
خودت اگر بنويسی، خودت اگر ببری


اکنون ساعت 12:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)