ور باورت نمی کند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم |
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را |
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد |
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم |
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش |
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند |
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی |
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود |
در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن |
نه من سبو کش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
امید در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم |
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست |
اکنون ساعت 11:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)