پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

مهبا 11-17-2011 01:17 AM

هرگز از پيشم نرو



به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند .


بي تو شب من شبي بي ستاره است.


آفتاب را ببين که غول تاريکي از برابرش مي گريزد.


بي تو ، روز من آفتاب ندارد.


چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جويبار گوش فرا ده.


بي تو ، دنياي من از چمن و لاله و زمزمه خاليست.


زمين را ببين سبز و با طراوت...


اما دل من بي تو هيچ طراوتي ندارد


بي تو من هيچم ، نيستم...


اگر مي خواهي من بمانم اگر مي خواهي نميرم.....


هرگز از پيشم نرو...هرگز...

مهبا 11-17-2011 01:19 AM

وقتی می‌خواهی بروی
آسمان، صاف است
راه‌ها، هموار
ترن‌ها مدام سوت می‌کشند
همین‌طور کشتی‌ها
اما وقتی می‌خواهی بیایی
دریاها، طوفانی می‌شوند
آسمان‌ها، ابری
و راه‌های زمینی را نیز
برف می‌بندد
دوست دارم بیایی
اما نیا! دنیا به هم می‌ریزد..

مهبا 11-17-2011 01:19 AM

من با تو نگویم که تو پروانه من باش

چون شمع بیا روشنی خانه من باش

در کلبه ی من رونق اگر نیست ، صفا هست

تو رونق این کلبه و کاشانه من باش

من یاد تو را سجده کنم، ای صنم ! اکنون

برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش

دانی که شدم خانه خراب تو ،حبیبا!

اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش

لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست

آرام و قرار دل دیوانه من باش

چون مست شوم ، بلبل من ،ساز هم آهنگ

با زیرو بم ناله ی مستانه من باش

من شانه زنم زلف ترا و تو بدان زلف

آرایش آغوش من و شانه ی من باش

مهبا 11-17-2011 01:20 AM

دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :

که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

مهبا 11-17-2011 01:21 AM

سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی

حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی

باران ضرر دارد برای چشم هایت

کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی

می پرورانی در خودت مشتی یهودا

پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟

دست خودت شاید نباشد بی قراری

عادت نداری خالی از آشوب باشی

هر چند من افتاده ام از چشم دنیا

تو می توانی همچنان محبوب باشی

دق می کنم از دوری ات، اما تو باید

سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی

behnam5555 11-19-2011 10:07 AM


من خواب دیده‏ام که کسی می‏آید
من خواب یک ستاره‏ی قرمز را دیده‏ام
و پلک چشمم هی می‏پرید
و کفش‏هایم هی جفت می‏شد
و کور شوم اگر دروغ بگویم
...
من خواب آن ستاره‏ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده‏ام
کسی می‏آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل عیسی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درخت‏های خانه‏ی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت خدا هم روشن‏تر
و از برادر سید جواد هم
که رفته است رخت پاسبانی پوشیده است
نمی‏ترسد
و از خود خود سید جواد هم
که تمام اتاق‏های منزل ما مال اوست
نمی‏ترسد
و اسمش آن چنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز، صدایش می‏کند
یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است
...
و می‏تواند
تمام حرف‏های سخت کتاب کلاس سوم را
با چشم‏های بسته بخواند
و می‏تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از روی بیست ملیون بردارد
و می‏تواند از مغازه‏ی سید جواد
هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد
و می‏تواند کاری کند که
لامپ الله
که سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ
چقدر روشنی خوب است
چقدر روشنی خوب است
و من چقدر دلم می‏خواهد که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم می‏خواهد
که روی چارچرخه‏ی یحیی میان هندوانه‏ها و خربزه‏ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزه‏ی پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همه‏ی چیزهای خوب خوشم می‏آید
و من چقدر دلم می‏خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
...
چرا من این همه کوچک هستم که در خیابان‏ها گم می‏شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست و در خیابان‏ها گم نمی‏شود
کاری نمی‏کند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را
جلو بیاندازد
و مردم محله‏ی کشتارگاه
که خاک باغچه‏هاشان خونی ست
و آب حوض‏هاشان هم خونی ست
و تخت کفش‏هاشان هم خونی ست
چرا کاری نمی کنند؟
چرا کاری نمی کنند
...
من پله‏های پشت بام را جارو کرده‏ام
و شیشه‏های پنجره را شسته‏ام
چرا پدر فقط باید در خواب، خواب ببیند؟
...
کسی می‏آید
کسی می‏آید
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت و دستبند زد
و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت‏های کهنه‏ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ‏تر می‏شود
بزرگ‏تر می‏شود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل‏های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‏آید
و سفره را می‏اندازد
و نان را قسمت می‏کند
و پپسی را قسمت می‏کند
و باغ ملی را قسمت می‏کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‏کند
و روز اسم نویسی را قسمت می‏کند
و نمره‏ی مریض‏خانه را قسمت می‏کند
و چکمه‏های لاستیکی را قسمت می‏کند
و سینمای فردین را قسمت می‏کند
و درخت‏های دختر سید جواد را قسمت می‏کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می‏کند
و سهم ما را هم می‏دهد
من خواب دیده‏ام...

(فروغ فرخزاد)

shokofe 11-19-2011 04:06 PM

من نمیخواهم به عشق سالیان پایبند بودن را
من نمیخواهم اسیرسحر یک لبخند بودن را
من نمیخواهم شراب ناب از چشم نوشیدن
قلب من باهرتپش یک آرمان تازه میخواهد
سینه ام باهرنفس یک دردیایک شوق بی اندازه میخواهد
من لب تازه،تن تازه،شراب تازه،عشق تازه میخواهم
من زبانم حتی یک خدا را سجده کردن قرنها او را پرستیدن نمیخواهد
من خدایی تازه میخواهم


ROJINAjoON 11-19-2011 04:13 PM

آه،تو می دانی
می دانی که مرا
سرِ باز گفتنِ بسیاری حرفهاست.
هنگامی که کودکان
در پسِ دیوارِ باغ
با سکه های فرسوده
بازیِ کهنه ی زندگی را
آماده می شوند.
می دانی
تو می دانی
که مرا
سرِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد.

احمد شاملو

ترنم 11-19-2011 11:36 PM

شعر عاشقانه : پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»

پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»

بر باد می دهم همه بود خویش را
یعنی تورا…به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز ِ من ، عزیز غم انگیزِ برگریز
یکروز می رسم… و تورا می بهارمت !!
( سید مهدی موسوی / فرشته ها خودکشی کردند)


فرگل 11-20-2011 10:04 AM

قدم مي زنم شهر خاموشي رو !
قدم مي زنم اين فراموشي رو !
ورق خورده دفتر چه ي كوچه ها
من و تو ، تو و من ، رسيدن به ما ...
اگه شب ، شب سرد تكراريه
هنوز عطر دستاي تو جاريه
دل بي طپش ردت و از بره
نگاه كن من و تا كجا مي بره !
بتاب از تو پلك تر پنجره !
بخون از سكوت پس حنجره !
بيا تا نلرزه قدم هاي عشق !
نذار بشكنه مرد تنهاي عشق !
ببر شب رو از شهر دلواپسي !
بگو از كدوم كوچه سر مي رسي ؟
تو پيچ كدوم واژه پيدات كنم ؟
بگو تو كدوم خواب تماشات كنم ؟


اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)