هرگز از پيشم نرو
به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند . بي تو شب من شبي بي ستاره است. آفتاب را ببين که غول تاريکي از برابرش مي گريزد. بي تو ، روز من آفتاب ندارد. چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جويبار گوش فرا ده. بي تو ، دنياي من از چمن و لاله و زمزمه خاليست. زمين را ببين سبز و با طراوت... اما دل من بي تو هيچ طراوتي ندارد بي تو من هيچم ، نيستم... اگر مي خواهي من بمانم اگر مي خواهي نميرم..... هرگز از پيشم نرو...هرگز... |
وقتی میخواهی بروی
آسمان، صاف است راهها، هموار ترنها مدام سوت میکشند همینطور کشتیها اما وقتی میخواهی بیایی دریاها، طوفانی میشوند آسمانها، ابری و راههای زمینی را نیز برف میبندد دوست دارم بیایی اما نیا! دنیا به هم میریزد.. |
من با تو نگویم که تو پروانه من باش چون شمع بیا روشنی خانه من باش در کلبه ی من رونق اگر نیست ، صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه من باش من یاد تو را سجده کنم، ای صنم ! اکنون برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش دانی که شدم خانه خراب تو ،حبیبا! اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه من باش چون مست شوم ، بلبل من ،ساز هم آهنگ با زیرو بم ناله ی مستانه من باش من شانه زنم زلف ترا و تو بدان زلف آرایش آغوش من و شانه ی من باش |
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم
بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد : که می خواهـیـم و نمی توانـیـم که می توانـیــم و نمی گـذارنــد ! بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد نه به خاطر خودت ، و نه به خاطر من ! که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم |
سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی باران ضرر دارد برای چشم هایت کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی می پرورانی در خودت مشتی یهودا پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟ دست خودت شاید نباشد بی قراری عادت نداری خالی از آشوب باشی هر چند من افتاده ام از چشم دنیا تو می توانی همچنان محبوب باشی دق می کنم از دوری ات، اما تو باید سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی |
|
من نمیخواهم به عشق سالیان پایبند بودن را |
آه،تو می دانی
می دانی که مرا سرِ باز گفتنِ بسیاری حرفهاست. هنگامی که کودکان در پسِ دیوارِ باغ با سکه های فرسوده بازیِ کهنه ی زندگی را آماده می شوند. می دانی تو می دانی که مرا سرِ باز گفتن کدامین سخن است از کدامین درد. احمد شاملو |
شعر عاشقانه : پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت» پاییز آمدست که خود را ببارمت پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت» بر باد می دهم همه بود خویش را یعنی تورا…به دست خودت می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل کاغذی من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می گذارمت پاییز ِ من ، عزیز غم انگیزِ برگریز یکروز می رسم… و تورا می بهارمت !! ( سید مهدی موسوی / فرشته ها خودکشی کردند) |
قدم مي زنم شهر خاموشي رو !
قدم مي زنم اين فراموشي رو ! ورق خورده دفتر چه ي كوچه ها من و تو ، تو و من ، رسيدن به ما ... اگه شب ، شب سرد تكراريه هنوز عطر دستاي تو جاريه دل بي طپش ردت و از بره نگاه كن من و تا كجا مي بره ! بتاب از تو پلك تر پنجره ! بخون از سكوت پس حنجره ! بيا تا نلرزه قدم هاي عشق ! نذار بشكنه مرد تنهاي عشق ! ببر شب رو از شهر دلواپسي ! بگو از كدوم كوچه سر مي رسي ؟ تو پيچ كدوم واژه پيدات كنم ؟ بگو تو كدوم خواب تماشات كنم ؟ |
اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)