امروز که در نزد توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت |
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست |
مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد
نقش هر نغمه که زد راه بجائی دارد |
به كوي عشق منه بي دليل راه قدم
كه گم شد آنكه درين ره به رهبري نرسيد |
شرح حال ما ز یار ما مپرس
قصه ی عشق از دل شیدا بپرس |
با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود |
به یاد قدیما!!!!
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود |
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
منو ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم |
من از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر برلب زده خون می خورم و خاموشم |
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند زمن |
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان |
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو ازچشم حسود چمنش |
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت |
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت |
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست |
نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به قدح گربخوردنوشش باد |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود |
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بهارعمرخواه ای دل وگرنه این چمن هرسال
چونسرین صدگل آردبارو چون بلبل هزار آرد |
اما من این نبودم،بی گل نمی سرودم
آن باغ های رنگین اینک صحاری من |
همه خوش دل آن که مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است |
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته ام سوزان و گریان الغیاث |
شبى گریم شبى نالم زهجرت داد از این شب ها به شب ها ى غمت درماندهامفریاد از این شب ها |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می فرستمت |
جهان پیرست و بی بنیاد ازین فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان |
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بر بط زنان میگفت نوش |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند |
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد دل من طاقت هجران دیدن سعدی |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
هر کس به دری جبهه تسلیم نهادست ما جز در تسلیم و رضا را نشناسیم |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم |
باز غم غریبی ، باز بی قراری / باز دلت شکسته ، حالی نداری ... نسیما(افتخاری) |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شودروزی گلستان غم مخور |
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور |
اکنون ساعت 01:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)