تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اگرچه باده فرحبخش و باده گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخساره نرُفت |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد |
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد |
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد |
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد |
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه و سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا |
از نهیبش پنجه میافکند شیر
در بیابان نام او چون میشنید |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
ای شرمزده غنچهٔ مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
به پست قبلی رجوع کنید:d
|
:24: حواس پرتیه دیگه ببخشید !
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یاد باد آنکه در آن بزمگه خلق و ادب
آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست |
تو نیز باده به چنگ آرو راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوشنوا آورد |
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز اید |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
اکنون ساعت 08:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)