دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسه موی تو بود |
دراین غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم |
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید |
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان |
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقه زاهد می انگوری کرد |
در آرزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل آبدارت مردم |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
روح القدس آن سروش فرخ بر قبهٔ طارم زبرجد |
دل و دینم دل و دینم ببرده ست
برو دوشش برو دوشش برو دوش |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
تا کی اندر دام وصل آرم تذ روی خوشخرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم |
سمن بویان غبار غم چو بنشینند ،بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند ،بستانند |
دل رمیده ما را که پیش می گیرد
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر ان قسمت که انجا رفت از ان افزون نخواهد شد |
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم |
من از رنگ صلاح ان دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد |
در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی بینم |
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد. |
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند |
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی |
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی |
اکنون ساعت 08:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)