گوشت را بیاور جلو
هیســـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ...! نگذار کسی بفهمد که قرار است مهم ترین راز زندگی ام را به تو بگویم نگذار کسی بفهمد "دوستت دارم!" |
سکوت حقیقت است
فریاد است سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و ببین که این بغض بی صدای من اعتراف به عشق همیشگی توست |
ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !
با تو ... جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !! و .. ترانه های عاشقانه ام با تو ... به حقیقت رسید !! و با تو ... و وجود گرم توست که میخواهم بمانم .. و تا همیشه و همیشه .. در کلبه ی عشقم میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!! |
گفت : میخوام برات یادگاری بنویسم گفتم : کجا ؟ گفت : روی قلبت گفتم : باشه ، بنویس تا همیشه یادگاری بمونه یه خنجر برداشت گفتم : این چیه ؟ گفت : هیس ساکت شدم گفتم : بنویس چرا معطلی ؟ خنجر رو برداشت و با تیزی خنجر نوشت دوستت دارم دیوونه اون رفته خیلی وقته کجا ....؟ نمیدونم اما ....... هنوز زخم خنجر یادگاریش رو قلبم مونده |
بازی هر روزه مان بود ،
من و تو: گرگم و گله میبرم. تو و من:چوپون دارم نمیزارم. یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است که کاش چوپانم نبود. نبود و تو میبردی مرا. نبود و من می بردم تو را. کجایی؟ باد ما را برد. در کدام جنگل ،گرگی؟ در کدام چمنزار گوسفند؟ من اینجایم، چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو |
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست کاش با هر دل , دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاش لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب ونان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه رابا غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود کاش من هم یک قناری می شدم درتب آواز جاری می شدم آی مردم من غریبستانی ام امتداد لحظه ای بارانیم شهر من آن سو تر از پروازهاست در حریم آبی افسانه هاست شهر من بوی تغزل می دهد هرکه می آید به او گل می دهد دشتهای سبز , وسعتهای ناب نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب باز این اطراف حالم را گرفت لحظه ی پرواز بالم را گرفت می روم آن سو تو را پیدا کنم در دل آینه جایی باز کنم . |
آرزویم این است آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛ مگر از شوق زياد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛ وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي عاشق آنكه تو را مي خواهد . . . و به لبخند تو از خويش رها مي گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛ كه دلت مي خواهد |
نمي بخشمت.... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي....بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي ..... نمي بخشمت ..... بخاطر دلي كه برايم شكستي .....بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي..... نمي بخشمت..... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي.....بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي.... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي |
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد و او هنوز شکوفاست بین آدمها کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند غروب زمزمه پیداست بین آدمها چه می شود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدمها تمام پنجره ها بی قرار بارانند چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو دلت به وسعت دریاست بین آدمها |
رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت: ای روستای شعر تو آباد از درخت، امسال عشق سهم مرا داد از بهار آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟ امشب دلم شبیه همان سیب تازه است سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت کی میشود که سیب غریبِ نگاه من با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت چشمان مهربان تو پرباد از بهار همواره رهگذار تو پرباد از درخت امروز آمدی که خداحافظی کنی آرام سیب کوچکی افتاد از درخت! |
اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)