عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت و |
وگر نباشد آن نور دیو را روزی
به پردههای کرم دیو را کند مستور ص |
صاحب نظر کسیکه درین پست خاکدان
دست از سر نیاز، سوی این و آن نداشت ط |
طیره از زلف او ریاض بهشت
خجل از ذوق او نعیم وصال ض |
ضمن اينکه پرسيدي چيست؟؟؟
گفتم همان که ميداني با نفس تو جاريست... روح من در درون توست.. همان که با هر نفس تو مي آيد و ميرود.. ی |
??
یا بر این نطع رقص کن برخیز یا دگر نطع خواه و خونم ریز .... |
نقل قول:
قلم اجازه بده تا كه عرض حال كنم ظهور مهدي موعود را سؤال كنم ///// |
ضربت فرعون ما را نیست ضیر
لطف حق غالب بود بر قهر غیر ش |
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد م |
مرو زین خانه ای مجنون که خون گریی ز هجران خون
چو دستی را فروبری عجایب نیست خون رفتن ..... |
وقتي که در ميان دلدادگان نشستي
دلداده باش و ديگر از دلبري حـذر کن ق |
قومی هستند، کز کله موزه کنند
قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند قومی دگرند ازین عجبتر ما را هر شب به فلک روند و دریوزه کنند م |
من به جرم با وفایی این چنین تنها شدم
چون ندارم همدمی بازیچه ی دلها شدم ض |
ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود خ |
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است // د |
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا نیکودار م |
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابـسـتـن از آن به،که ببندی و نیـایی سعدی ط |
طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد
داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد سعدی و |
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها // ي |
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد جز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد س |
سرو بلند من كه به دادم نمي رسي
دستم اگر رسد به خدا مي رسانمت //ت |
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب و |
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز ن |
نام شهری گفت و زان هم در گذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت چ |
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش غ |
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت ل |
لبالب کرده ساقی جام چون نوش پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش ی |
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس ج |
جز او کافزون شمرد از زهره خود را
ندادی یاریی کس باربد را .... |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست گ |
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست ... |
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است /// |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد س |
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش
وا رهاند از خیال و سایهاش ا |
آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هر کس بمراد خویش یک تک بدوند این کهنه جهان بکس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند ش |
شکر کن مر شاکران را بنده باش
پیش ایشان مرده شو پاینده باش ی |
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به ب |
بینی آن باشد که او بویی برد
بوی او را جانب کویی برد چ |
اکنون ساعت 08:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)