تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
با دلارامی مرا خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب |
با دل سنگینت آیا هیچ در گیر شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس
کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را ب |
برو ای گدای مسکین در خانه علی(ع) زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
این مشاعره با اشعار حافظه که!!!!
چرا حرف انتخابی دادی!!! ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای کت خون ما حلالتر از شیر مادر است |
ببخشید اشتب شد
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
به خاک افتادنم روزی چرا بود
نه آخر دایه ام باد صبا بود |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج |
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود |
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
ترا ای بلبل خوش نغمه باگل |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را |
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهانبین کردهاند |
دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید |
دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید |
اکنون ساعت 09:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)