پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

ساقي 07-25-2009 05:36 PM

دیده فرو بسته ام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان

شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند

ای که بر این پرده ی خاطر فریب
دوخته ای دیده ی حسرت نصیب

آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک بین پاک را

آن که در این پرده گذر یافته
چون سحر از فیض نظر یافته

خوی سحر گیر و نظر پاک باش
راز گشاینده ی افلاک باش
..
خانه ی تن جایگه زیست نیست
در خور جان فلکی نیست نیست

آن که تو داری سر و سودای او
برتر از این پایه بود جای او

چشمه مسکین نه هنرپرور است
گوهر نایاب به دریا در است

ما که بدان دریا ، پیوسته ایم
چشم ز هر چشمه فرو بسته ایم

پهنه دریا ، چو نظرگاه ماست
چشمه ی ناچیز ، نه دلخواه ماست



...
..
.

ساقي 07-25-2009 05:45 PM

مگذار که فرزانه ی فرزانه بمیرم
بگذار که دیوانه ی دیوانه بمیرم


میخانه اگر جای من بی سرو پانیست
بگذار که پشت در میخانه بمیرم


محـروم چو از آن لب شیرین چو قندم
بگذار که لب بر لب پیمانه بمیرم


از عشق پر آشوب تو چون خانه خـرابم
بگذار که آواره و بی خانه بمیرم


ویران چوازآن دیده ی ویرانگر مسـتم
بگذار که عاشق دل و ویرانه بمیرم


با عشــق تو چون عـهد نمودم باراده
بگذار که با عـهد تو مردانه بمیرم


چون جز تو مرا یاری و دلداردگر نیست
بگذار که من از همه بیگانه بمیرم


از عشق تو چون رانده شدم از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه بمیرم


این قصه ی ما کام ندید از سر تقدیر
بگذار به ناکامی افـسانه بمیرم


یارا به برم گیر در آن لحـظهء مردن
بگذار در آغـوش تو مستانه بمیرم


ای دهـر وصــالش ندهـی ٍ لیک تو بگذار
در نزد همـین دلبر جـانانه بمیرم


عمری چو بدل حـسرت وصـل است و وصالش
بگذار که حـسرت دل و ویرانه بمیرم


......................

ف.شیداـ ۱۳۶۲

نیام 07-26-2009 07:38 PM

زیستن و معجزه کردن...

ورنه میلاد تو جز خاطره دردی بیهوده چیست....

SonBol 07-27-2009 06:25 PM

می پسندی تو مرا؟ ( بابک آذرشب)
 
شاعر : بابک آذرشب – مرداد88


می پسندی تو مرا؟
این سوالیست که دیریست که در دل دارم
از تو می پرسم من!!!
فقط از تو !
از تو که عشق تو دیریست به سینه حکّ است!
تو هم آیا دیریست
منتظر هستی تا
جملة «دوستت دارم » را
از زبانم شنوی؟

***
حرمتی داری تو
قدر پهنای فلک!
عصمتی داری تو
قدر دریای کبود!
قدر هر بود ونبود!

پیش زیبایی تو
مژه توقیف شود
پیش رعنایی تو
دل پر از دیده شود
پیش شیدایی تو
دست و پا می لرزد...
پس تو انصاف بده
من چگونه گویم:
«دوستت دارم من»!!!؟


ساقي 07-29-2009 01:27 PM

کجاست بالش امنی که باتو سر بنهم
که حسرت سرو سامان که گفته اند این است


" حسین منزوی"


..

سادات 07-29-2009 01:56 PM

تاتوانی رفع غم ازخاطر غمناک کن درجهان گریاندن اسان است اشکی پاک کن

سادات 07-29-2009 01:59 PM

گویندسنگ لعل شوددرمقام صبر اری شودولی به خون جگرشود

سادات 07-29-2009 02:03 PM

بی تویک روزدراین فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد توکه رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند سایه درسایه این ثانیه ها خواهم مرد به خاطرپدرم

ساقي 07-29-2009 03:36 PM

نمیدانی مگر عشـــق است و راهی که صــــــــد ها گرگ آدمخوار دارد
نمیدانی مگر چشــــــــــمان سرخی کــــه ماند تا ســــــــــحر بیدار دارد

نمیدانی مگر عشـــق است و دردی که کــــوه بیستون را جا به جا کرد
مگر جز عشــــــق اندوهی دگر بود که مجنون را ز شهر خود جدا کرد

کجا در سرنوشت عاشــــــقان است کــــــه بی غم جرعه آبی بنوشند ؟
بنــــــــام عشـــــــــق از اول لباسی مهیا شــــــــد که بر عاشق بپوشند

کجا دانی کـــــــه روزی همچو فردا به کام این دل غمگین نباشـــــــد ؟
نمیـــــــــــــدانی مگر نادیده هجران وصــــــال عاشقان شیرین نباشد ؟

سخن بی پرده گفتــــــــــم، باز گفتم من از صـــــــــد رنگی چرخ زمانه
نه شیرین بود، گـــــــاهی هم کلامم ترا آزرده میــــــــــــــکرد آن میانه

گمانم هــــــــــــر کلامم مرحمی بود کـــــــــــــه بر زخم دل تنگت نهادم
گمانم رفتــــــــــــــه رفته گام تا گام دلت را ندکــــــــــــــــــــی آرام دادم

ترا کم کم ز غم ها دور کـــــــــــردم اگــــر خود در دلم غوغای غم بود
اگــــــــــــر چه زیر بار عشق یاری ســــــــــرم پیش دل دیوانه خم بود

تو دریای غم و من صـــــخره بودم ره امواج غم های تو بســــــــــــتم
به آرامش رســـــیدی صـاف و آبی اگر چه از میان خودرا شـــــکستم

ندانستی کــــــه خود از درد عشقی دلـــــــی ویران تر از ویرانه دارم
ندانستی کـــــه شـــــــبها با خیالش چــــــــــــه حالی با دل دیوانه دارم

ندانستی کــــه پر پر میـــــــــزند دل میان کوره تنـــــــــــــــــــهائی من
صــدای هق هق شب گــــریه هایم شده وقت ســـــــــــــحر لالائی من

عزیزم هر کــــــــــــه مینالد ز یاری من و تو هــر دو از یک درد بودیم
من و تو هر دو ســـرگردان عشقی کـه با ما بدتر از بد کــــــــرد بودیم

اگر سنگ صبورت بودم ای دوست ترا همـــــــــــدرد خود دیدم عزیزم
همــــــــــه درد خودم بود از لب تو که میگفتی و بشــــــــــنیدم عزیزم

بخواب آســـــــــوده ای دریای آرام کــــــــــه ایکاش آشنای من نبودی
تو آزادی و من پابنــــــــــــــد خاکم خدا را شــــــــــکر جای من نبودی




{پپوله}...
..{پپوله}
.{پپوله}

sheida.m 07-29-2009 04:52 PM

باز امشب ای ستاره ی خندان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه ی زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

مگذار قند من که به یغما برد مگس
طوطی من که در شکرستان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

عیش دل شکسته عزا می کنی چرا
عیدم تویی که من به تو قربان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

شهریار


اکنون ساعت 12:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)