پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی ) (http://p30city.net/showthread.php?t=2070)

mary.f 04-28-2009 11:24 AM

نتیجه گیری اخلاقی:
همیشه در مواقع حساس خانمها بهتر از آقایون می توانند تصمیم گیری کنند!!

mary.f 05-05-2009 10:52 AM

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

mary.f 05-19-2009 07:24 AM

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابى نیامد.. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!
نتیجه اخلاقى: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

mary.f 05-25-2009 01:04 PM

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . ? هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن. کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسیدو چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!

Kamras 06-11-2009 08:47 AM

hi
 
salam
ba matni ke neveshtin man faghat ino fahmidam ke shoma az zendegi hichi nemidoonin .
motlaghan hichi .

امیر عباس انصاری 06-12-2009 03:29 PM

داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی )
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Kamras (پست 46975)
salam
ba matni ke neveshtin man faghat ino fahmidam ke shoma az zendegi hichi nemidoonin .
motlaghan hichi .


سلام و خوش آمدین
از اینکه همچین نظری دادین متعجبم چون اینجا و این تاپیک کارش فقط :
داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی )
و جای هیچگونه پست غیر و تبادل نظر نیست
ضمنا نوشتن فینگیلیش و پینگیلیش در فروم ممنوعه
یک سوال:
کسی که قوانین ساده ثبت نام در یک محیط عمومی را رعایت نمیکنه و پینگیلیش مینویسه و فقط میاد حرفی بزنه و بره و...
چطور میتونه با اندک دانش و خرد و تجربه خودش کسانی رو که نمیشناسه با چندتا پست ساده و کپی شده نقد شخصیت و ترجمه هویت کنه؟

یه پیشنهاد سبز از من کوچکترین:
شما عزیز دل برادر
بیزحمت یه خودنگری کن
تا در آیینه خویش با عنایت حق جمال جانان بینی
زیبایی های دیگران را در درون خویش خواهی دید نه در نوشتارشون
ضمنا
در مورد انسانها از روی اعمالشون قضاوت کنید نه حرفها و سخنانشون
چون عمل نتیجه تفکر و هویت واقعی افراده.
یا حق

mary.f 06-13-2009 06:12 AM

فکر می کنم هرچی که لازم بود آقای انصاری گفتند.
واقعاً من متوجه نشدم که این کاربر تازه وارد! چطوری این نتیجه گیری رو کردند.
اصلاً چه ربطی داشت؟؟!

Nur3 06-17-2009 10:28 PM

نامه پسري به مادرش


سلامت باد مادرجان!که چشمت مانده در راه پسر اما من ازاین گوشه ی دنیا برایت نامه حتی نیز ننوشتم که جانم سخت رنجور است .
چه گویم با تو مادر جان در اینجا در میان این بنا های بلند آسمان پیوند دریغا زین که دیوار محبت ،عشق،ایمان سخت کوتاه است.
چه گویم با تو مادر جان که دانشگاه من اینجا سکوت غمگین میخانه های کوچک پس کوچه های تنگ تاریک است و خیل همکلاسی های من زن های کاباره و صاحبخانه ام دلال زن های خیابانی .
رفیقان من اما آه مادر جان سگان پیر پر مهرند که حتی استخوان را از دهان سگ نمی قاپند و شبها در سکوت
کوچه ای غمگین می خوابیم،ببین مادر چه خوشبختم !
در این فکرم در آن روزها که مدام اندیشه میکردم به سوی غرب بشتابم ودر آنجا به تحصیل علوم روزپردازم.
دریغا کین علوم روزاینها بود: شراب و ... و ال اس دی ،جنون و کفر و بد مستی!
ولی مادر گناهم چیست اگر افکار حیوانی مرا از اوج انسانیتی والا به خاک تیره افکنده.
کسی جز تو پدر باری مقصرنیست شما باید که می گفتید فرزندم ره ایمان و دین است وراه ننگ و پستی آن !
شما باید که ایمان مرا پربار می کردید شما باید که مغزم را ز راه زشت می شستید شما باید که راهم را به راه زشت می بستید.
کنون مادر که نفرینم مکن مادر که من پرورده ی دست شما بودم اگر بودم !
آه مادرجان مخواه از من که برگردم مگر من ارمغانم چیست بهر آب و خاک خویش که من معتاد گری لعنتی هستم ودر جانم فقط سفلیس و سوزاک است .
کنون مادر فراموشم نما دیگرو حرفی با در و همسایه ها از من مگو هرگز وگر هم یک کسی چیزی زمن پرسید بگو مادر جوانم مرد،خدا او را بیامرزد وزیر لب بخوان حمدی که تا باور کنند من مرده ام مادر!
سخن جدیست شوخی نیست که اینجا روح من احساس من امید من مردست مادرجان.
جواب نامه را ننویس که دیگر نیستم تا نامه ات را منتظر باشم من امشب آخرین گیلاس خود را کاندران 10قرص خواب آور شناور بود نوشیدم وچندی بعد خواهم مرد. ومیدانم که هم ملت و هم دولت مرا از یاد خواهند برد.
ولی تو مادری ،مادر همان افرشته پاک زمین خاکی ما ومادر کی تواند که جوانش را برد از یاد؟!

امیر عباس انصاری 06-24-2009 05:56 PM

داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی )
 
روزی لقمان به پسرش گفت:

امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم
چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری
هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی
در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری
آن گاه بهترین خانه های جهان مال توست.


:53::53:

امیر عباس انصاری 06-24-2009 05:57 PM

داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی )
 

دعاي خالصانه يك بچه


خدای مهربون
لطفاً برای خانمای فقیری که
توی کامپیوتر بابام هستن
لباس بفرست!!!!!!



اکنون ساعت 01:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)