نگاه..
|
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر آسمان بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر این تویی در آن طرف پشت میله ها رها این منم در این طرف پشت میله ها اسیر دست خسته مرا مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر قیصر امین پور |
ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد بس دل که به کوی غم او شاد فروشد بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد مؤمن ز دل و گبر و ز زنار برآمد در کوی خرابات جمالش نظر افگند شور و شغبی از در خمار برآمد در وقت مناجات خیال رخش افروخت فریاد و فغان از دل ابرار برآمد یک جرعه ز جام لب او میزدهای یافت سرمست و خرامان به سر دار برآمد در سوختهای آتش شمع رخش افتاد از سوز دلش شعلهٔ انوار برآمد باد در او سر آتش گذری کرد از آتش سوزان گل بی خوار برآمد ناگاه ز رخسار شبی پرده برانداخت صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد باد سحر از خاک درش کرد حکایت صد نالهٔ زار از دل بیمار برآمد کی بو که فروشد لب او بوسه به جانی؟ کز بوک و مگر جان خریدار برآمد |
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش هر دیدهای به رنگی بیند ازو خیالی حاقاني |
صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم... من صبورم اما... چقدر با همه ی عاشقیم محزونم! و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم .... . . . من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب ،و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند ، می ترسم... من صبورم اما !... آه . . . این بغض گران صبر نمی داند چیست ؟ |
باور مکن تنهاییت را
باور مکن تنهاییت را باور مکن تنهاییت را ، من در تو پنهانم تو در من، از من به من نزدیکتر تو از تو به تو نزدیکتر من باور مکن تنهاییت را تا یکدل و یک درد داریم تا در عبور از کوچه عشق ، بر دوش هم سر میگذاریم دل تاب تنهایی ندارد ، باور مکن تنهاییت را هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها من با توام هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه دل ... ... .. . |
ندونم لخت و عریونم که کرده
کدوم جلاد بی جونم بکرده بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق تو با مو چه کرده |
دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید زانیک شدن دو تن ذوق است نشان ای جان هر حس به محسوسی جفت است یکی گشته هر عقلی به معقولی جفت و نگران ای جان گر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد او وز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جان ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان کو چشم که تا بیند هر گوشه تتق بسته هر ذره بپیوسته با جفت نهان ای جان آمیخته با شاهد هم عاشق و هم زاهد وز ذوق نمیگنجد در کون و مکان ای جان پنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دم هم پیر خردپیشه هم جان جوان ای جان پنهان مکن ای رستم پنهان تو را جستم احوال تو دانستم تو عشوه مخوان ای جان گر روی ترش داری دانیم که طراری ز احداث همیترسی وز مکر عوان ای جان در کنج عزبخانه حوری چو دردانه دور از لب بیگانه خفتهست ستان ای جان صد عشق همیبازد صد شیوه همیسازد آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان چندان حیوان آن سو می خاید و می زاید چون گرگ گرو برده پنهان ز شبان ای جان خنبک زده هر ذره بر معجب بیبهره کب حیوان را کی داند حیوان ای جان اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی در باطن هر قطره صد جوی روان ای جان خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید تا لقمه نیندازی بربند دهان ای جان |
{پپوله} هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود چون برید از شیر آمد آن ز خمر و انگبین این خوشی چیزی است بیچون کید اندر نقشها گردد از حقه به حقه در میان آب و طین لطف خود پیدا کند در آب باران ناگهان باز در گلشن درآید سر برآرد از زمین گه ز راه آب آید گه ز راه نان و گوشت گه ز راه شاهد آید گه ز راه اسب و زین از پس این پردهها ناگاه روزی سر کند جمله بتها بشکند آنک نه آن است و نه این جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید تن شود معزول و عاطل صورتی دیگر مبین گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین آن خیال سرو رفت و جان به خانه بازگشت ان فی هذا و ذاک عبره للعالمین ترسم از فتنه وگر نی گفتنیها گفتمی حق ز من خوشتر بگوید تو مهل فتراک دین فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات نان گندم گر نداری گو حدیث گندمین آخر ای تبریز جان اندر نجوم دل نگر تا ببینی شمس دنیا را تو عکس شمس دین {پپوله} |
{پپوله} عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین عاشقا در خویش بنگر , سخره مردم مشو تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او کان فلانم خار خواند , وان فلانم یاسمین دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر چشم اول را مبند و چشم احول را مبین عاشقان صورتی در صورتی افتادهاند چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین گر همیخواهی که جبریلت شود بنده برو سجدهای کن پیش آدم زود ای دیو لعین بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبهام هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین {پپوله} چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین {پپوله} |
{پپوله} غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش عقل و خرد در جنون, رفت ز دنیا برون چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش این دل مجنون مست بند بدرید و جست با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو صافم و آزاد نو بنده دردی فروش ترس و امید تو را هست حواله به عقل دانه و دام تو را هست شکاری وحوش دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت با من از اینها مگو کار توست آن بکوش {پپوله} |
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی نزول ساز در آن خرم آشیان که تو دانی چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی چو جز تو هیچکس آنجا مجال قرب ندارد برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانی همان زمان که رسیدی بدان زمین که تو دیدی سلام و بندگی ما بدان رسان که تو دانی حکایت شب هجران و حال و روز جدائی زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی به نوک خامهٔ مژگان تحیتی که نوشتم بدو رسان و بگویش چنان بخوان که تو دانی وگر چنانک توانی بگوی کای لب لعلت دوای آن دل مجروح ناتوان که تو دانی مرا مگوی چه گوئی هر آن سخن که تو خواهی ز من مپرس کجائی در آن مکان که تو دانی چو از تو دل طلبم گوئیم دلت چه نشان داشت من این زمان چه نشان گویم آن نشان که تو دانی دلم ربائی و گوئی ز ما بگو که چه خواهی ز درج لعلع تو خواجو چه خواهد آنکه تو دانی خواجوي كرماني |
تو اولین و آخرینی ...
تو اولین و آخرینی ... http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifخسته ام از نوشتن کلام عشق ... خسته ام از عشق نوشتن ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifاگر نیز گهگاهی می نویسم به خاطر وجود تو است نازنینم ... اگر عشق برایم ذره ای معنا دارد و اگر ذره ای از احساس آن در وجودمhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifباقی مانده است به خاطر وجود تو است ای بهترینم ... تو نباشی همان یک ذره عشق نیز در وجودم نخواهد بود !http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifدیگر عشق برایم هیچ معنایی نخواهد داشت ... اگر مینویسم از عشق ، بدان که تنها از تو و از عشق تو می نویسم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifمینویسم که تو بهترینی ... مینویسم که تو لایق ترینی ... مینویسم تا بخوانی و به خودت افتخار کنی ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifافتخار کنی که مانند تو کسی نیست ... مثل تو کسی عاشق نیست ، به پاکی و نجابت تو کسی در این دنیا پیدا نخواهد شد ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifتو پاکترینی ، تو بهترینی ای نازنینم ... تا زمانی که تو برای من باشی ، عشق من باشی خواهم نوشت ... اگر هم نباشی باز می نویسم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifتمام این احساسات عاشقانه که در این دفتر عشق میخوانی برای تو و به خاطر وجود تو هست ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifاگر اینهمه احساسات زیبا در وجود من است ، به خاطر تو هست و همه آنها را مدیون تو هستم عزیزم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifمیدانم که بعد از تو دیگر تنهایم و عشقی را نخواهم یافت زیرا عشق ... عزیزم تو را خیلی دوست میدارم ....http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif |
یک پنجره...
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی در انتهای خود به قلب زمین می رســــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم سرشار می کنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــت *ـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ *ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــ ـــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ــــــــــــــــــــــــــــ * *ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــ*ــــــــ ــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــ* *ــــــ* * فروغ فرخزاد |
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید کودک پس فردا کفتر آن هفته یک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است و هنوز آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند... سهراب سپهری |
زندگي با همه ي وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست! حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست! اضطراب هوس ديدن و نا ديدن نيست زندگي خوردن و خوابيدن هم نيست! زندگي جنبش و جاري شدن است از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا مي داند! |
از من پرسيد:براي چه زنده اي؟
با اينكه سراسر وجودم مي گفت براي تو! غرورم اجازه نداد و گفتم:براي هيچ! از او پرسيدم:براي چه زنده اي؟ به چشمانم خيره شد و در حالي كه اشك در چشم هايش حلقه زده بود؛ گفت: «براي كسي كه براي هيچ زنده است!» |
تو را من چشم در راهم
|
اين منم..
|
|
با نگاه خسته ام
با نگاه خسته ام |
|
یادمان باشد به دل کوزه آب.که بدان سنگ شکست..........
بستی از روی محبت بزنیم. تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند....... آبرویش نرود.... یادمان باشد فردا حتما.ناز گل را بکشیم. حق به شب بو بدهیم........ و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان......... و به انگشت نخی خواهیم بست. تا فراموش نگردد فردا......زندگی شیرین است. زندگی باید کرد ....... و بدانم که شبی خواهم رفت.......... و شبی هست که نباشد پس از آن .فردایی |
|
اگه سبزم ...
اگه سبزم اگه جنگل |
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند
|
میمیرم برات
|
شده ام من خسته
|
امشب دلم بارونیه...
|
بازگشت
آمدم تا به هوایت،هوسی تازه کنم! روبه رویت بنشینم،نفسی تازه کنم گوشه ی چشم تو تا کنج لبت،راهی نیست امشب ای کاش که می شدنفسی تا زه کنم! تو اگر رشته ی خوابت کمکی پاره کنی من برای شب تو،قصه بسی تازه کنم پیش از این قسمت من جز خس وخاشاک نبود پست باشم هوس خارو خسی تازه کنم آخر این خط اگر تو پرو بالم نشوی پس من این مرحله را با چه کسی تازه کنم؟ تشنه ام از عطشی دور ودراز آمده ام چشمه ای باش که در تو نفسی تازه کنم خلیل ذکاوت |
دارد زمان آمدنت دير مي شود
دارد جوان سينه زنت پير مي شود تأثير گريه هاي غريبانه ي شماست! دنيا غروب جمعه چه دلگير مي شود! :20::20::20::53::53::53: |
دوستان میلاد با سعادت پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) و هفته ی وحدت را به همه ی شما تبریک می گوییم! |
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست |
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر ای عشق خونم خوردهای صبر و قرارم بردهای از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر ما را که پیدا کردهای نی از عدم آوردهای ای هر عدم صندوق تو , ای در عدم بگشاده در هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو هر دو طفیل هست تو , بر حکم تو بنهاده سر کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بیخطر ای عشق چست معتمد مستی سلامت میکند بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر چون دست او بشکستهای چون خواب او بربستهای بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر |
ريشه در خاك ريشه در آب ريشه در فرياد .. . شب از ارواح سكوت سرشار است . و دست هائي كه ارواح را مي رانند و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند . دو شبح در ظلمات تا مرزهاي خستگي رقصيده اند . . . ما رقصيده ايم . ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم . دو شبح در ظلمات در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند . ما رقصيده ايم ما خستگي ها را باز نموده ايم . شب از ارواح سكوت سرشار است ريشه از فرياد و رقص ها از خستگي . شاملو |
خیال کردم تو هم درد آشنایی.....
به دل گفتم تو هم هم رنگه مایی..... خیال کردم تو هم در بادیه عشق..... اسیره حسرت و رنج و بلایی..... ندونستم که بی مهرو وفایی..... نفهمیدم گرفتار هوایی..... ندونستم ته دیداره شیرین ..... نهفته چهریه تلخ جدایی..... |
تو آخرين طبيبي
که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي تو نوري از خدائي که پيغام خدا را به گوش من رساندي به روح من دميدي زيباترين بهاري پايان انتظاري براي منه تنها تو يک حريم امني تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام من کوله بار عشقو تا پاي جان کشيدم در زير سايه هاي خوش باوري خزيدم اما يه قلب ساده نديدم که نديدم من از تکرار حرفه دوستت دارم خسته ام من به اونکس که بايد دل ببندم بسته ام تو آخرين طبيبي که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي تو نوري از خدائي که پيغام خدا را به گوش من رساندي به روح من دميدي زيباترين بهاري پايان انتظاري براي منه تنها تو يک حريم امني تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام |
زبانم لال شد
از بس که فریاد نکشیدم، چشمانم کور شد از بس که نادیدنی ها را دیدم، و گوش هایم نیز کر شده اند، زیرا ناشنیدنی ها زیاد است !!! خواستم فریاد بکشم، ولی ترسیدم، از بس که مرا می پایند. در این چهار دیواری، خوب بودن سنگین است، حقیقت ننگ است و من سر تا پا محکومم |
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم |
اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)