پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 02-25-2010 09:02 AM

نگاه..
 

نگاه

سرگردان در کمین
و در ستایش نگاهی دگر
نگاه
آرام می‌سرد
و غبار معلق فضای را
در تعقیب
نگاه
منتظر و
سه بعدی
اعماق خود را می‌کاود
ضربه‌های نرم نگاهی
درونت را می‌کاود
وخجولانه و حیران
گمشده خود را می‌جوید


تصادم دو نگاه
و
حادثه عشق


نگاه کوچه
غبار رهگذر عاشق را
در ریه‌های
خود
تنفس کرده است.
غربت زردی غروب

بر پیکر کوچه
تن نگاه منتظررا
در بی نهایت دید
غرق تخیل کرده است


پرتو عشق
شایدبادی خنک باشد
بر تنی گرم
که لذت تماسی را در تمنا است


چشم
سیاهی
طراوت لبی

دهانی نیمه باز
و تنفسی گرم


نگاه می‌جوشد
نگاه سرگردان
نگاه پرسش

نگاه پاسخ
تلاطم حس وتراوش درون


ودرنوردیدن حسی غریب
بر سرتاسر
وجود


11.09.06
فرهاد نعمت‌پور


SonBol 02-25-2010 08:48 PM

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

قیصر امین پور

آريانا 02-26-2010 12:40 AM

ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یکبار برآمد

بس دل که به کوی غم او شاد فروشد
بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد

در صومعه و بتکده عشقش گذری کرد
مؤمن ز دل و گبر و ز زنار برآمد

در کوی خرابات جمالش نظر افگند
شور و شغبی از در خمار برآمد

در وقت مناجات خیال رخش افروخت
فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

یک جرعه ز جام لب او می‌زده‌ای یافت
سرمست و خرامان به سر دار برآمد

در سوخته‌ای آتش شمع رخش افتاد
از سوز دلش شعلهٔ انوار برآمد

باد در او سر آتش گذری کرد
از آتش سوزان گل بی خوار برآمد

ناگاه ز رخسار شبی پرده برانداخت
صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد

باد سحر از خاک درش کرد حکایت
صد نالهٔ زار از دل بیمار برآمد

کی بو که فروشد لب او بوسه به جانی؟
کز بوک و مگر جان خریدار برآمد

آريانا 02-26-2010 04:53 PM

امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی

گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری
گفتا که بی‌جمالت روزی بود چو سالی

یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش
هر دیده‌ای به رنگی بیند ازو خیالی

حاقاني

saniz 02-26-2010 06:32 PM

صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم...
من صبورم اما...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم!
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم .... . . .

من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
،و چراغی که تو را
از شب متروک دلم دور کند ، می ترسم...

من صبورم اما
!... آه . . . این بغض گران صبر نمی داند چیست ؟

ساقي 02-26-2010 10:24 PM

باور مکن تنهاییت را
 
باور مکن تنهاییت را









باور مکن تنهاییت را ،



من در تو پنهانم تو در من،



از من به من نزدیکتر تو



از تو به تو نزدیکتر من



باور مکن تنهاییت را



تا یکدل و یک درد داریم



تا در عبور از کوچه عشق ،



بر دوش هم سر میگذاریم



دل تاب تنهایی ندارد ،



باور مکن تنهاییت را



هر جای این دنیا که باشی



من با توام تنهای تنها



من با توام هر جا که هستی



حتی اگر با هم نباشیم



حتی اگر یک لحظه یک روز



با هم در این عالم نباشیم



این خانه را بگذار و بگذر



با من بیا تا کعبه دل ...

...
..
.







abadani 02-26-2010 10:30 PM

ندونم لخت و عریونم که کرده
کدوم جلاد بی جونم بکرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق تو با مو چه کرده

آريانا 02-27-2010 01:26 AM

دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان

زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر
ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان

هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید
زانیک شدن دو تن ذوق است نشان ای جان

هر حس به محسوسی جفت است یکی گشته
هر عقلی به معقولی جفت و نگران ای جان

گر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد او
وز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جان

ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید
ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان

کو چشم که تا بیند هر گوشه تتق بسته
هر ذره بپیوسته با جفت نهان ای جان

آمیخته با شاهد هم عاشق و هم زاهد
وز ذوق نمی‌گنجد در کون و مکان ای جان

پنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دم
هم پیر خردپیشه هم جان جوان ای جان

پنهان مکن ای رستم پنهان تو را جستم
احوال تو دانستم تو عشوه مخوان ای جان

گر روی ترش داری دانیم که طراری
ز احداث همی‌ترسی وز مکر عوان ای جان

در کنج عزبخانه حوری چو دردانه
دور از لب بیگانه خفته‌ست ستان ای جان

صد عشق همی‌بازد صد شیوه همی‌سازد
آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان

بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی
کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان

چندان حیوان آن سو می خاید و می زاید
چون گرگ گرو برده پنهان ز شبان ای جان

خنبک زده هر ذره بر معجب بی‌بهره
کب حیوان را کی داند حیوان ای جان

اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی
در باطن هر قطره صد جوی روان ای جان

خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید
تا لقمه نیندازی بربند دهان ای جان

آريانا 02-27-2010 01:35 AM

{پپوله}

هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین
کو به نقشی دیگر آید سوی تو می دان یقین

نی خوشی مر طفل را از دایگان و شیر بود
چون برید از شیر آمد آن ز خمر و انگبین

این خوشی چیزی است بی‌چون کید اندر نقش‌ها
گردد از حقه به حقه در میان آب و طین

لطف خود پیدا کند در آب باران ناگهان
باز در گلشن درآید سر برآرد از زمین

گه ز راه آب آید گه ز راه نان و گوشت
گه ز راه شاهد آید گه ز راه اسب و زین

از پس این پرده‌ها ناگاه روزی سر کند
جمله بت‌ها بشکند آنک نه آن است و نه این

جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید
تن شود معزول و عاطل صورتی دیگر مبین

گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را
روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین

آن خیال سرو رفت و جان به خانه بازگشت
ان فی هذا و ذاک عبره للعالمین

ترسم از فتنه وگر نی گفتنی‌ها گفتمی
حق ز من خوشتر بگوید تو مهل فتراک دین

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
نان گندم گر نداری گو حدیث گندمین

آخر ای تبریز جان اندر نجوم دل نگر
تا ببینی شمس دنیا را تو عکس شمس دین

{پپوله}

آريانا 02-27-2010 02:09 AM

{پپوله}
عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین

عاشقا در خویش بنگر , سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین

من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند , وان فلانم یاسمین

دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین

ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین

چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین

عاشقان صورتی در صورتی افتاده‌اند
چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین

شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی
با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین

گر همی‌خواهی که جبریلت شود بنده برو
سجده‌ای کن پیش آدم زود ای دیو لعین

بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبه‌ام
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین

ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین

{پپوله}

چون امانت‌های حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین

{پپوله}

آريانا 02-27-2010 12:44 PM

{پپوله}

غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش

عقل و خرد در جنون, رفت ز دنیا برون
چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش

این دل مجنون مست بند بدرید و جست
با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش


صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان
کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش

گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن
وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش

خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور
شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش

گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو
صافم و آزاد نو بنده دردی فروش

ترس و امید تو را هست حواله به عقل
دانه و دام تو را هست شکاری وحوش

دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت
با من از این‌ها مگو کار توست آن بکوش

{پپوله}

آريانا 02-27-2010 07:46 PM

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی
بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی

چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی
نزول ساز در آن خرم آشیان که تو دانی

چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت
بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی

چو جز تو هیچکس آنجا مجال قرب ندارد
برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانی

همان زمان که رسیدی بدان زمین که تو دیدی
سلام و بندگی ما بدان رسان که تو دانی

حکایت شب هجران و حال و روز جدائی
زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی

به نوک خامهٔ مژگان تحیتی که نوشتم
بدو رسان و بگویش چنان بخوان که تو دانی

وگر چنانک توانی بگوی کای لب لعلت
دوای آن دل مجروح ناتوان که تو دانی

مرا مگوی چه گوئی هر آن سخن که تو خواهی
ز من مپرس کجائی در آن مکان که تو دانی

چو از تو دل طلبم گوئیم دلت چه نشان داشت
من این زمان چه نشان گویم آن نشان که تو دانی

دلم ربائی و گوئی ز ما بگو که چه خواهی
ز درج لعلع تو خواجو چه خواهد آنکه تو دانی

خواجوي كرماني

behnam5555 02-27-2010 10:12 PM

آدمی دو قلب دارد !
 
آدمی دو قلب دارد !
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifقلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifقلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپدhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifاما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifو به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابدhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifاین قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیردhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifو آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماندhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifبالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصدhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifاین همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کندhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gifوقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزدhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/8...jig57c91jp.gif

behnam5555 02-27-2010 10:16 PM

تو اولین و آخرینی ...
 


تو اولین و آخرینی ...

http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifخسته ام از نوشتن کلام عشق ...
خسته ام از عشق نوشتن ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifاگر نیز گهگاهی می نویسم به خاطر وجود تو است نازنینم ...
اگر عشق برایم ذره ای معنا دارد و اگر ذره ای از احساس آن در وجودمhttp://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifباقی مانده است به خاطر وجود تو است ای بهترینم ...
تو نباشی همان یک ذره عشق نیز در وجودم نخواهد بود !http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifدیگر عشق برایم هیچ معنایی نخواهد داشت ...
اگر مینویسم از عشق ، بدان که تنها از تو و از عشق تو می نویسم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifمینویسم که تو بهترینی ... مینویسم که تو لایق ترینی ...
مینویسم تا بخوانی و به خودت افتخار کنی ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifافتخار کنی که مانند تو کسی نیست ...
مثل تو کسی عاشق نیست ، به پاکی و نجابت تو کسی در این دنیا پیدا نخواهد شد ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifتو پاکترینی ، تو بهترینی ای نازنینم ...
تا زمانی که تو برای من باشی ، عشق من باشی خواهم نوشت ... اگر هم نباشی باز می نویسم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifتمام این احساسات عاشقانه که در این دفتر عشق میخوانی
برای تو و به خاطر وجود تو هست ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifاگر اینهمه احساسات زیبا در وجود من است ، به خاطر تو هست و
همه آنها را مدیون تو هستم عزیزم ...http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif
http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gifمیدانم که بعد از تو دیگر تنهایم و عشقی را نخواهم یافت زیرا عشق ...
عزیزم تو را خیلی دوست میدارم ....http://dl8.glitter-graphics.net/pub/...fohu7zoi07.gif

behnam5555 02-27-2010 10:56 PM

یک پنجره...
 


یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم
سرشار می کنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ *ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــ ـــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ــــــــــــــــــــــــــــ *
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــ ــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
فروغ فرخزاد


T I N A 02-28-2010 10:01 AM

زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پس فردا
کفتر آن هفته
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند...

سهراب سپهری

raha_10 02-28-2010 10:27 AM

زندگي با همه ي وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست!
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست!
اضطراب هوس ديدن و نا ديدن نيست
زندگي خوردن و خوابيدن هم نيست!
زندگي جنبش و جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي
كه خدا مي داند!

raha_10 02-28-2010 10:28 AM

از من پرسيد:براي چه زنده اي؟
با اينكه سراسر وجودم مي گفت براي تو!
غرورم اجازه نداد و گفتم:براي هيچ!
از او پرسيدم:براي چه زنده اي؟

به چشمانم خيره شد و در حالي كه اشك در چشم هايش حلقه زده بود؛ گفت:


«براي كسي كه براي هيچ زنده است!»

behnam5555 02-28-2010 12:55 PM

تو را من چشم در راهم
 

تو را من چشم در راهم

شباهنگام
که ميگيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگان اند
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر
به پای سروکوهی دام
گرم يادآوری يا نه
من از يادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم....................................

behnam5555 02-28-2010 02:04 PM

اين منم..
 
این منم

من همونم که همیشه...
غم وغصم بی شماره...
اونیکه تنها ترین...
حتی سایه ام نداره...
این منم که خوبیامو...
کسی هرگز نشناخته...
اونکه در راه رفاقت...
همه هستی شو باخته...
هر رفیق راهی با من...
دوسه روزی همسفر بود...
ادعای هر رفاقت...
واسه من چه زودگذربود...
هر کی بازمزمه عشق...
دو سه روزی عاشقم شد...
عشق اون باعث زجر...
همه دقایقم شد...
اونکه عاشق بود عمری...
ز جدا شدن می ترسید...
همه هراس وترسش...
به دروغش نمی ارزید...
چه اثرازاین صداقت...
چه ثمرازاین نجا بت...
وقتی قد سرسوزن...
به وفا نکردیم عا دت...

behnam5555 02-28-2010 02:06 PM



یک نصیحت... چون


دل

به کسی دل نبند ********* بستن

اسارت

است

و چون اسارت جونون می آورد .

اگر کسی را دوست داری تنهایش بگذار

اگر به سوی تو بر نگشت بدان از آن تو نیست


behnam5555 02-28-2010 02:08 PM

با نگاه خسته ام
 
با نگاه خسته ام

یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم


دربرکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبی است که از اب گرفتم

هرگز نتوانی که ز من دور بمانی

چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم


behnam5555 02-28-2010 02:12 PM


بی تو چشمی با نگاه خسته ام زاری نکرد

از دل پاییزیم دستی پرستاری نکرد

بی تو حتی عابری در کوجه های انتظار

با نگاه خسته ام یک لحظه معیاری نکرد

فرانک 02-28-2010 02:14 PM

یادمان باشد به دل کوزه آب.که بدان سنگ شکست..........
بستی از روی محبت بزنیم.
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند.......
آبرویش نرود....
یادمان باشد فردا حتما.ناز گل را بکشیم.
حق به شب بو بدهیم........
و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان.........
و به انگشت نخی خواهیم بست.
تا فراموش نگردد فردا......زندگی شیرین است.
زندگی باید کرد .......
و بدانم که شبی خواهم رفت..........
و شبی هست که نباشد پس از آن .فردایی

behnam5555 02-28-2010 02:16 PM


ما سجده به محراب رخ یار نمودیم

زین رو همه گویند که خورشید پرستیم

دوستی با مردم دانا چو زرین کوزه ایست


بشکند ور نشکند از نو توانی ساختش


دوستی با مردم نادان سفالین کوزه یست

بشکند ور نشکند باید به دور انداختش

behnam5555 02-28-2010 02:21 PM

اگه سبزم ...
 
اگه سبزم اگه جنگل
اگه ماهی اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست
روی لبها تو کتابا
اگه رودم رود گنگم
مثل مریم اگه پاک
اگه نوری به صلیبم
اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قدر یه برگم
پیش تو راضی به مرگم

behnam5555 02-28-2010 02:25 PM

شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند
 

شعر عاشقانه ی ابدی
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری
عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان٫
که مرا به یاد تو آورد......
شعری که همیشه با تو بماند.

behnam5555 02-28-2010 02:32 PM

میمیرم برات
 

میمیرم برات

به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت وای چه دیداری واینه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسینه فشار بدن و آغوشی


این چه عشقی است که دردل دارم من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت بازهم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من لب سوزان ترا می جوید
میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خک

در دلم آرزویی بود که مرد لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای تا که بر آن سر بنهم دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را


behnam5555 02-28-2010 02:37 PM

شده ام من خسته
 

شده ام من خسته


شده ام من خسته
از تمام نمرات پایین
عشق دو
زندگی یک
خاطرات خوش صفر
نفسی می آید
تا که بازهم ، شاید
بوی نای زندگی جاری شد
هر دم این حال خرابم را او
باز می گیرد و چندی غمگین منتظر می ماند
منتظر می ماند
شاید مرگ
باز هم ، باز هم
زندگی ای بی برگ
شده ام من خسته
از تمام نمرات پایین
یک نگاه گرم دو
یک صدای گرم یک
بوی گلهای بهاریم صفر
توی این گمشدنی های دلم
عکسهایی را من گم کردم
عکس آن روز بهاری با تو
عکس آن چرخ و فلک در رویا
در میان صدف خاطره ام
هیچ مرواریدی نیست
شده ام من خسته
از تمام نمرات پایین
تو یک
من یک
نظم در چیدن افکارم صفر

behnam5555 02-28-2010 02:41 PM

امشب دلم بارونیه...
 


امشب دلم بارونیه



امشب دلم بارونیه نوای بارونو میخواد

امشب چشام بی خوابن ونم نم بارون تو چشام

بارون برام یک خاطره ست،خاطره ی میلاد عشق
خاطره ی میلادی که تقدیر برای من نوشت

وقتیکه بارون میباره یاد اونو باز دوباره
برام تداعی می کنه ،اشک و تو چشمام میاره

دلم میخواد اون بدونه،دلم براش بارونیه
که دنیای بزرگ برام مثل یک زندون میمونه

بارون ببار رو شیشه ها،پنجره تنها نمونه
بذار صداتو بشنو،یاد تو یادش بمونه

بارون ببار تا بشکنه سکوت سرد این خونه
حال دگرگون مرا،جز تو آخه کی میدونه؟



topic_sun 02-28-2010 02:59 PM

بازگشت
آمدم تا به هوایت،هوسی تازه کنم!
روبه رویت بنشینم،نفسی تازه کنم

گوشه ی چشم تو تا کنج لبت،راهی نیست
امشب ای کاش که می شدنفسی تا زه کنم!

تو اگر رشته ی خوابت کمکی پاره کنی
من برای شب تو،قصه بسی تازه کنم

پیش از این قسمت من جز خس وخاشاک نبود
پست باشم هوس خارو خسی تازه کنم

آخر این خط اگر تو پرو بالم نشوی
پس من این مرحله را با چه کسی تازه کنم؟

تشنه ام از عطشی دور ودراز آمده ام
چشمه ای باش که در تو نفسی تازه کنم

خلیل ذکاوت

raha_10 02-28-2010 04:31 PM

دارد زمان آمدنت دير مي شود
دارد جوان سينه زنت پير مي شود
تأثير گريه هاي غريبانه ي شماست!
دنيا غروب جمعه چه دلگير مي شود!
:20::20::20::53::53::53:

raha_10 02-28-2010 04:39 PM

دوستان میلاد با سعادت پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) و هفته ی وحدت را به همه ی شما تبریک می گوییم!


آريانا 03-01-2010 12:26 AM

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست

عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم
کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست

تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است
چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست

مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است
چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست

شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی
زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست

آريانا 03-01-2010 12:36 AM

ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
دیوانگان را می‌کند زنجیر او دیوانه‌تر

ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب
آری درآ هر نیم شب بر جان مست بی‌خبر

ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان
ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر

ای عشق خونم خورده‌ای صبر و قرارم برده‌ای
از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر

در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم
گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر

ما را که پیدا کرده‌ای نی از عدم آورده‌ای
ای هر عدم صندوق تو , ای در عدم بگشاده در

هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو
هر دو طفیل هست تو , بر حکم تو بنهاده سر

کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن
وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی‌خطر

ای عشق چست معتمد مستی سلامت می‌کند
بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر

چون دست او بشکسته‌ای چون خواب او بربسته‌ای
بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر

آريانا 03-01-2010 01:13 AM

ريشه در خاك

ريشه در آب

ريشه در فرياد
..
.
شب از ارواح سكوت سرشار است .

و دست هائي كه ارواح را مي رانند

و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .

دو شبح در ظلمات

تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
.
.
ما رقصيده ايم .

ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .

دو شبح در ظلمات

در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .

ما رقصيده ايم

ما خستگي ها را باز نموده ايم .

شب از ارواح سكوت سرشار است

ريشه از فرياد

و

رقص ها از خستگي .


شاملو

T I N A 03-01-2010 09:28 AM

خیال کردم تو هم درد آشنایی.....
به دل گفتم تو هم هم رنگه مایی.....
خیال کردم تو هم در بادیه عشق.....
اسیره حسرت و رنج و بلایی.....
ندونستم که بی مهرو وفایی.....
نفهمیدم گرفتار هوایی.....
ندونستم ته دیداره شیرین .....
نهفته چهریه تلخ جدایی.....

T I N A 03-01-2010 09:29 AM

تو آخرين طبيبي
که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي
تو نوري از خدائي
که پيغام خدا را
به گوش من رساندي
به روح من دميدي
زيباترين بهاري
پايان انتظاري
براي منه تنها
تو يک حريم امني
تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام
من کوله بار عشقو
تا پاي جان کشيدم در زير سايه هاي خوش باوري خزيدم
اما يه قلب ساده نديدم که نديدم
من از تکرار حرفه
دوستت دارم خسته ام
من به اونکس که بايد
دل ببندم بسته ام
تو آخرين طبيبي
که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي
تو نوري از خدائي
که پيغام خدا را
به گوش من رساندي
به روح من دميدي
زيباترين بهاري
پايان انتظاري
براي منه تنها
تو يک حريم امني
تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام

T I N A 03-01-2010 09:36 AM

زبانم لال شد

از بس که فریاد نکشیدم،

چشمانم کور شد

از بس که نادیدنی ها را دیدم،

و گوش هایم نیز

کر شده اند،

زیرا

ناشنیدنی ها زیاد است !!!

خواستم فریاد بکشم،

ولی ترسیدم،

از بس که مرا می پایند.

در این چهار دیواری،

خوب بودن سنگین است،

حقیقت ننگ است

و من

سر تا پا

محکومم

T I N A 03-01-2010 09:37 AM

من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم

من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم


اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)