ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما این بشد و آن آمد |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد |
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند زمن |
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد |
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر |
چه گردها که برانگیختی ز هستی من
مباد خسته سمندت که تیز میرانی |
|
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت |
غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم
چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان |
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست |
ز شیر شتر خوردن وسوسمار
عرب را به جایی رسید ست کار که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو |
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو |
دوباره در شب من آفتاب کن ای یار!
چقدرسایه ی مشکوک در حوالی ماست |
چون خامهٔ سبک مغز، از بی حضوری دل شد بیش روسیاهی، در هر سجود ما را گر صبح از دل شب، زنگار میزداید چون از سپیدی مو، غفلت فزود ما را؟ تا داشتیم چون سرو، یک پیرهن درین باغ از گرم و سرد عالم، پروا نبود ما را صائب تبریزی |
آب زنید راه را هین که نگار می رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد |
بهار آمد بهار آمد که عالم بوي جان گيرد بنال اي بلبل عاشق که يار گلعذار آمد |
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم |
از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت در شبستان جهان، عمر گرانمایهٔ ما هر چه در خواب نشد صرف، به افسانه گذشت صائب تبریزی |
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی |
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبیند روی زیبا را سعدی |
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم براو
ور به حق گفت جدل باسخن حق نکنیم |
بند خصم به تدبیر میتوان جستن مرا چه چاره، که زنجیر پای خویشتنم |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
نخورده جامی از میخانه ما
کند از شکرها شکرانه ما |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
به فر شه که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شد روزی فراخست |
قفس تنگ فلک جای بر افشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
این خون کسی ریختهای یا می سرخ است
یا توت سیاهست که بر جامه چکیدهست |
روزگاری است که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
هر روزدلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است |
من ودل گرفداشدیم چه باک
غرض اندرمیان سلامت اوست |
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست |
پیداست از آن میان چو بر بست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم رفت |
چراغ ها خاموشند
وستاره ها هم اما کوه هنوز پیداست! انگار آسمان نمی تواند ته مانده های خورشید را از خود براند! |
یا گل نو رسته شو یا بلبل شوریده باش
یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش |
اکنون ساعت 02:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)