لطفا بیا
دیوانگی ام را قرار است اعتراف کنم کنج همین دل زیر این شاخه تازه نوک زده روی همین چمن سبز خیس از شبنم صبح کنار همان سنگهای رنگی دستانت را شاهد میخواهم |
مي پسـندم پاييـز را ؛
که معافـم مي کنـد از پنـهان کردن دردي که در صـدايم مي پيچـد ُ اشکي که در نگاهـم مي چرخـد آخر همه مـي داننـد سـرما خورده ام . . . ! |
نه میشه باورت کنم |
برام هیچ حسی |
لبــریــزِ درد ؛ در رگ شعـرم شــناورم
صف می کشند حـــــادثـه ها در برابرم این روزها کـه بغض زمین شعله می کشد باید به زخـــــــم های خود ایمان بیاورم هرسال سهــــم نعمت بـــارانمان کم است لبخنـدهـــای ســــــبز بیابانمـــــان کم است در اسـتوای این همــــــه دلهــــای منجمـد آتش برای فصـل زمســــتا نمــا ن کم است شیــرین نشــد به کــــام دل مــا زمانـه هـم این روزها که شـــور فـراوانمـان کم است لیلی کجـاست؟ تاکه ببـــــــیـند به روزگـار مجنـون شـعـــرهای پـریشانمــــان کم است بایـد برای غـــــــــربــت باران دعــــا کنیم سـوز و گداز نـــای نــیســـــتانمان کم است |
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...yl2uhnbdgf.jpg به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟ چرا ارّه؟ فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو! خودش میافتد و میمیرد... بیژن نجدی |
گل یخ-کوروش یغمایی
غم میون دوتا چشمون قشنگت لونـــــــــه کـرده شب تو موهای سیاهت،خونه کــــــــــــــــــــــرده دوتاچشمون سیـــــــــاهت،مثه شبهــــــای منـه سیاهیای دوچشمت،مثه لبهـــــــــــــــــــای منـه وقتی بغض از مژه هام پایین میاد،بارون میشـــه سیل غم آبادیمــــــــــــــــــو ویرونـــــــــــــه کـــرده وقتی بــــــا من میمونی تنهاییمو باد میبـــــــــره دوتا چشمــــــــــــام بارون شبونــــــــــــــه کـــرده بهــــــــــــار از دستـــــــــــــــــای من پـــر زدو رفت گــــــــــــــــل یخ توی دلم جوونـــــــــــــــــه کـــرده تو اتــــــــاقم دارم از تنهایـــــــــــی آتیش میگیرم ای شکوفــــــــــــــــه توی این زمونـــــــــــه کــرده چی بخونم؟جوونیم رفته،صدام رفته دیگــــــــــه! گل یخ توی دلــــــــــــم جوونــــــــــــــــــــه کــرده! http://th04.deviantart.net/fs40/300W...r_by_Eshia.jpg |
من درد تو از دست آسان ندهم
دل بر نکنم از دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم. |
Charles Bukowski
من در خانه ای قدیمی زندگی میکنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمیدهد و تاریخ نمیخواند جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد گاهی ساعتم میافتد پایین گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای میماند... من ارتشهایتان را نمیخواهم یا بوسه تان را یا مرگتان را من خودم آنها را دارم دستهایم بازو دارند بازوهایم شانه شانه هایم مرا من خودم را دارم شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید دوست ندارم که ببینید چشم در سر دارم و می توانم راه بروم و نمی خواهم پرسشهایتان را پاسخ دهم نمی خواهم سرگرمتان کنم نمیخواهم که سرگرمم کنید یا ناخوشم کنید یا سخنی بگویید نمیخواهم دوستتان بدارم نمیخواهم نجاتتان بدهم بازوهایتان را نمیخواهم شانه هایتان را نمیخواهم من خودم را دارم شما خودتان را دارید بگذاریم همه چیز همین طور بماند. . . . . /هنری چارلز بوکفسی/ |
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار ... یکی در باران یکی در باد وبی رحم ترینشان در برف آنچه برجا می ماند رد پایی است و خاطره ای که هر از گاه پس می زند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را. http://www.iroonionline.com/uploadce...9zz6fu979n.jpg |
اکنون ساعت 09:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)