خوب پیداست رو انتخاب کردم
|
مـوهـای بـلند ِ لــَخت بر شـانه بـریز
صـد رنـگ بـرای بـال ِ پـروانه بـریز این ((بلبل)) بـی نـوا قـفـس می خـواهد ای عشق بـیـا بـرای مـن دانـه بـریز |
زلف او دام است و خالش دانه ی آن دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
شیشه ای بود که شد باعث ویرانی من |
دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم
که نه از غمزه خون ریز تو ناباکترست |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
خواب از خمار باده نوشین بامداد
بر بستر شقایق خودروی خوشترست |
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن با لشگر غم چه بایدت کوشیدن |
مثال شمع شد خونم در آتش
ز دل جوشیدن و بر رخ فسردن |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت |
دلم درد می کند ...؟
و کلمات غمباد گرفته اند!؟ باز روح استعاره ای دیگر می گرید... و در نقابی سوخته؟ از نگاه خورشید...! |
وصف رخساره خورشید زخفاش مپرس
که در این آینه صاحبنظران حیرانند |
بار دل مجنون و خم طره لیلی رخساره محمود و کف پای ایاز است |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق |
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید |
در تنگنای حبس جدائی توقعم از آستان حضرتعالی حمایتیست |
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگیردم سوی زندان برد به رسوایی |
ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف با مملکت مصر به زندان نتوان بود |
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر |
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را |
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ..
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا
زان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشا |
نیکو نکوست، غازه و گلگونه نبود ضرور چهرهٔ زیبا را |
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام |
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام |
ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق
نظر به روی تو شاید که بردوام کنند |
وی مهرهٔ امید مرا زخم زمانه در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها |
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با <زخم >نشان سرفرازی نگرفت زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازی نگرفت سیدحسن حسینی |
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با <زخم >نشان سرفرازی نگرفت زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازی نگرفت سیدحسن حسینی |
نمی دونم چرا 2 بار شد_:2:
|
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست |
با ما نکرد آن بت شکن سرکش وفا هنوز
آخر نشد میانه ی ما ماجرای هنوز |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد |
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش |
تو را دوست دارم مثل حس دوباره تولدت
تو را دوست دارم وقتي ميگذري هميشه از خودت |
برگ تر خشک میشود به زمان
برگ چشمان ما همیشه ترست |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد |
اکنون ساعت 12:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)