رفيقان اگر د ر تباه توآند حريفان همه خير خواه توآند ت |
تا چند زنم بروی دریاها خشت بیزار شدم ز بتپرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت // ... |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است م |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست ب |
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم تو نیز چون من باشی م |
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال س |
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را ش |
شبی بوی می او ناشنوده نصیب از وی خمارم اوفتادست هزاران شب چو شمعی غرقه در اشک سر خود در کنارم اوفتادست ن |
نازنین دل به تو دادن غلط است
دله تو رفته زیادم همینم غلط است ح |
حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست هر سپاهی که عقل میآراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست م |
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس /... |
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم // ر |
روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت ب |
به تبسم به تکلم به خموشی به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از من گ |
گرچه کار تو همه پردهدری است پرده زین کار مکن باز امشب تو چو شمعی و جهان از تو چو روز من چو پروانهٔ جانباز امشب ج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را ن |
ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست // ... |
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند کس نیارد بر او دم زند از قصه ما مگرش باد صبا گوش گذاری بکند ر |
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این .... |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش ب |
به نام طرهٔ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگه دارد از پریشانی /... |
دل تو شیر خدایست و نفس تو فرس است
چنان که مرکب شیر خدای شد دلدل ه |
هرکس به طریق دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند باکی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند ج |
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو میبگردانی چرا ع |
عالم همه سر به سر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر ت |
ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزاتست س |
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را ف |
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت پیش آر قدح که باده نوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت ق |
قیاس عقل تا آنجاست بر کار
که صانع را دلیل آید پدیدار ع |
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز کس دگر نمیباید خواست ص |
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را ل |
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی میزنم مانند چرخ آسیا ط |
طغان شاه سخن بر ملک شد چیر
قراخان قلم را داد شمشیر ش |
شب آمد چه شب کاژدهائی سیاه
فرو بست ظلمت پس و پیش راه ... |
چو ماری بر سر گنجی نشسته
ز شب تا شب بگردی روزه بسته ا |
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت ب |
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را ت |
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده
بدیده گریه ما را بدین بخندیده |
حرف انتخابی ندادی
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را ا |
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)