![]() |
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود |
درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان
صبا برخواند افسونی که گلشن بی قرار آمد |
درد عشقی کشیدم که مپرس
زهر هجری چشیدم که مپرس |
سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر
چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم |
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند
وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر ره به مهمات ببریم |
می زده را معالجه هم به می از چه می کند
اشتر مست را ز می باز چه بار می کند |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود |
دل در جهان مبند و به مستی سوال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار |
رواق منظر چشم من آشیان توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست |
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و بر خور ز همه سیم تنان |
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند |
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری |
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد |
آقا مهدی خیلی قشنگ بود :41:
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست |
تشنه ام ، تشنه ی یک رود رها،تشنه ی سیلی سنگین
نه که آیا دو سه باران سبکریز،بباری،یا نه |
همیشه بوی با عودست نه رفت از عود و نه آمد
یکی گوید که دیر آمد یکی گوید که زود آمد |
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود ازو
نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند |
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ |
خواهی که سخت وسست جهان بر تو بگذرد
بگذر زعهد سست وسخنهای سخت خویش |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست |
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل |
لب میالای به شعری که ندارد شوری شاعری قدر تو داند که شعوری دارد |
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم ترا |
ای نوگل خندان چرا خون در دل ما می کنی؟ خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟ |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار توئی غار توئی خواجه نگهدار مرا |
آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست
برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟ پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست |
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد به این دیر خراب آبادم |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم تندر دامن ساقی سیمین ساق بود |
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام از جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس |
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدنند |
درید و برید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست |
اکنون ساعت 04:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)