تو آمده ای که باده ی من ریزی
من آن باشم که باده ام پیدا نیست |
تنها نه ز راز دل من پرده در افتاد
تا بود فلك شيوه او پرده دري بود |
در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
|
عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزه سرشت ---- سرنوشت دگران بر تو نخواهند نوشت |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها |
اي بلبل اگر نالي من با تو هم آوازم
تو عشق گل داري،من عشق گل اندامي |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند |
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم |
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که تو راه نمایی |
یارب چه چشمه ایست محبت که من زآن
یک قطره خوردم و دریا گریستم |
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد |
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن |
نه آن باشد نه این باشد صلاح الحق و دین باشد
اگر همدم امین باشد بگویم کان فلان باشد |
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
بر صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست |
تـا بــال و پـرم بـود ز دامـم نـرهـاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری |
یکی لوحیست دل لایح در آن دریای خون سایح
شود غازی ز بعد آنک صد باره شهید آید |
دیگه برام غریبه روزای خوب دیدار
تو مـال مـن نبودی بـرو خدانگهدار |
راه آن شهر راه بی پایانست
رو بی سر و پا شو که سر و پا آنست |
تا گوشه چشمي به من آن سيم تن انداخت
خوبان جهان را همه از چشم من انداخت |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند |
در بوستان،حریفان، مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری |
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان |
نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی
رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست |
تن بياد روي جانان اندر آذز داشتن
ديده را سوداگر ياقوت احمر داشتن |
نمیگویم فراموشش مـکن، گـاهی بیـاد آور
اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش |
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست |
حاجت ار ما را ز راه راست برد ديو، قاضي را به هر جا خواست برد |
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را |
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید |
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر مارا نیست پایان الغیاث |
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
در ازل دادست مارا ساقی لعل لبت
جرعه ی جامی که من مدهوش آنم هنوز |
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی |
اکنون ساعت 11:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)