با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم |
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری! اشتر به شعر عرب در حالت است وطرب گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری! |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است |
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طره فلانی داد |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را |
بهاء الحق و الدین طاب مثواه
امام سنت و شیخ جماعت |
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست |
آن میکه چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم بیار بر دستم نه |
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را |
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد |
منم لبریز آن غوغای مستي
شدم شهره دگر برمی پرستی که من از خاک در میخانه بودم گلم را ساقیا با می سرشتی |
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست |
با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم - مجــّرد را می جویم. |
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا |
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را |
قیامت در قیامت بین نگار سروقامت بین کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد |
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نا مناسب جهنمم است |
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی |
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جانافشانی |
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
به جای لوح سیمین در کنارش فلک بر سر نهادش لوح سنگین |
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین |
خاطر عطار ریخت گوهر معنی به نطق تا تو کنارش ز چشم پر گهر آوردهای |
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است |
سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را |
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت |
جانش غریق رحمت خود کرد تا بود تاریخ این معامله رحمان لایموت |
دیروز روز سرد و عجیبی بود
من با دلم مجادله می کردم انگار شعر و ساز و کتابم را با سکه ای معامله می کردم |
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا |
باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
اکنون ساعت 02:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)