معذرت
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست ر |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را م |
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست الف |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را ب |
از حلقهای، که میشنوی بوی فتنهای
زان حلقه خویش را بخرد بر کنار دار ........ |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما ن |
نمیتوانم بی او نشست یک ساعت
چرا که از سر جان بر نمیتوانم خاست ش |
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست ح |
حسن تو نادرست در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند ق |
قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد روشنی جمال تو هر دو جهان نمیکشد ر |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است د |
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمي زند // ا |
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت /... |
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی // ي |
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بستهاند گ |
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا س |
سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهوروشی کبک خرامی نفرستاد ر |
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما ب |
به طاعت قرب ایزد میتوان یافت
قدم در نه گرت هست استطاعت ک |
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد ف |
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست س |
ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن
ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا ش |
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان ل |
لعبت بازی پس این پرده هست
گرنه بر او این همه لعبت که بست و |
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی ل |
لیکن شدهام به آرزو شاد
مزار تو، کم ز آرزویی س |
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر ق |
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی ر |
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما ب |
بر سینه نهد عقل چنان دل شکنی را
در خانه کشد روح چنان رهگذی را ن |
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی ه |
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا ع |
عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا ن |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت د |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند م |
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را ش |
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند ت |
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا ط |
طالبان را صبر میباید بسی
طالب صابر نه افتد هر کسی ب |
بیآتشی تنور دل و معدهها فروخت
نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر ن |
اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)