یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود |
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزگاریست که ما را نگران می داری
مفلسان را نه به وضع دگران می داری |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا |
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
درد دل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش,
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
دل آدمی بسوزی چو غدار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی باد تو بنشینم |
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست |
تیغ عالم گر به دستت داد روزی روزگار
هر چه می خواهی ببر امامبر نان کسی |
یک جرعه_ گاه _کار دو صد کاسه می کند
با من،ببین چه کرد نگاهی یواشکی! |
یا رب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان |
ناز پرورد تنعم مبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت شام آید بروبم جایکت |
تا به کنار بودی ام بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام |
موج ها خوابیده اند آرام و رام طبل طوفان از نوا افتاده است |
تا صبح مگر چند سحر فاصله داریم؟
خورشید چه شد؟ای شب مهتاب گرفته! |
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا |
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی اید دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی اید |
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا |
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم |
من آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون برفت |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغ ها که به این نیم دیگرت دادند |
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و زخاکش بر گیر |
راه صد دشمنم از بهر تو میباید داد
تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت |
تو از من بی خبر من از تو بی تاب
نمی آیی مرا یک شب تو در خواب |
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما ازین بهتر نمی گیرد |
دل فایز تو عمدا می کنی تنگ که تا جای کس دیگر نباشد |
در یاست مجلس او دریاب وقت ودریا ب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر آن آیینه صد گونه تماشا میکرد |
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد |
اکنون ساعت 11:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)