در چین زلفش ای دل مسکین چگونه ی
کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما |
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه |
پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد |
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد |
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپردهاند به مستی زمام ما |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او
آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خالها |
با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت آگهی و خدمت دلهای آگه میکنی |
شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو |
من ار چه عاشقم و رند و مست ونامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گهند |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
هزار مسجد
کوه نیست هزار مسجد است که لب شکافته زمین را مزین کرده و می توان در هر دهلیزش سجده کرد. |
اصلا ریتم نداره_:2:_:2:
|
کو صبر و چه دل، کنچه دلش میخوانند
یک قطرهٔ خون است و هزار … |
صبرکن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو |
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را |
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را |
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر |
صبح امید که شد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
به شهر عافیت ماوا ندارم
به غیر از کوچه ی حرمان جا ندارم |
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند |
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو
هشدار می دهد به خزانم بهار تو |
ز تیغ حرص، جان هر لحظهای صد بار میمیرد
تو علت گشتهای این مرگهای ناگهانی را |
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد |
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید |
منو ببر به آرزو به رقص پروانه و گل
منو ببر به شهر عشق جاده به جاده ، پل به پل |
عالي بود دستتون درد نكنه
|
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند |
نشد از بزم وصل خوبرویان
نصیب بخت من جامی دریغا |
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر |
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هرجا گرفتم لانه ی صیاد شد |
اکنون ساعت 02:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)