نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح
که پیر صومعه راه در مغان گیرد ی |
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد |
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست ل |
لعبت مرده بود جان طفل را
تا نگشت او در بزرگی طفلزا ث |
ثبت است بر لوح دل ما
که نیست غیر او برای ما س |
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را ض |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست ح |
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را ظ |
ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می زهد
هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام ژ |
ژاله میچکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی ض |
ضرورت مرا رفتنی شد به راه
سپردم به تو شغل دیهیم و گاه چ |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود خ |
خجل گشتم از روی بیرنگ خویش
نوائی گرفتم به آهنگ خویش ج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را ل |
لاله دل خویش به جانم سپرد
گل کمر خود به میانم سپرد ص |
ضیغمی نسل پذیرفته ز دیو
آهویی نام نهاده یکران ط |
طلب کرد از اسپدار پدر
نهاد از بر او یکی زین زر بیاراست و بر گستوان برفگند به فتراک بربست پیچان کمند ز |
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری ل |
لذت اندر ترک لذت بود، ای آزادگان
ما گدایان ترک این لذت نمی دانسته ایم // ت |
تنگ دل از خنده ترکان شکر
سرمه بر از چشم غزالان نظر م |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است غ |
غمزه منادی که دهان خسته بود
چشم سخن گو که زبان بسته بود ع |
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر س |
سنگ زمی سنگ ترازو مکن
مهره گل مهره بازو مکن ش |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند ه |
هر نفسی کان به ندامت بود
شحنه غوغای قیامت بود ز |
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست ط |
طاعت کن روی بتاب از گناه
تا نشوی چون خنجلان عذر خواه ص |
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را م |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان ق |
قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت ل |
لاف بسی شد که درین لافگاه
بر تو جهانی بجوی خاک راه ذ |
ذره را تـا نبـود همـت عــالـی حـافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود // ص |
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت ک |
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند ن |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت ط |
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
با شهد میرود ز دهانت به در سخن ز |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را ش |
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را ح |
اکنون ساعت 06:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)