حیفست سخن گفتن با هر کس از آن لب
دشنام به من ده که درودت بفرستم ص |
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را ف |
فلک با بخت من دایم به کینست
که با من بخت و دوران هم به کینست ق |
قوم از شراب مست وز منظور بینصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را ب |
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش ن |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست ر |
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر از چو تو بدری بیافت آن اعزاز س |
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را ش |
شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا م |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است د |
در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست ه |
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را ج |
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش خ |
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است گ |
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم
ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار ل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب ظ |
ظلمتم کی بقا کند که بر او
تابد از کبریای پنهانی ص |
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست ض |
ضرب دف و کف و نعرهٔ مرد و زن
کرد پنهان نعرهٔ آن نعرهزن ذ |
ذره ذره جمع گردد
وانگهی دریا شود ی |
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست ق |
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین ف |
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد // ي |
یک شب خدا را،ای خطیب عرش !در خوابم نمی آیی
تا خاک پایت را ببوسم،فرش زیر منبرت باشم؟ ن |
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی |
.....؟
می شود پا به روی هر چه گذشته بگذاری یا نه؟ خوب یا بد،همه اش را،بگذاری به کناری یا نه؟ //د |
:d
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا ش |
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را م |
ما کلبه زهد برگرفتیم
سجاده که میبرد به خمار ب |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما ن |
نه راه شدن نه روی بودن
معشوقه ملول و ما گرفتار د |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت غ |
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ش |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست گ |
گر خواری وگر عزیزی این جا
زان سوست بقا و ملک و اعزاز ر |
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را پ |
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند د |
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را س |
اکنون ساعت 08:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)