پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 10-22-2011 07:18 PM

کتابسوزي مسلمانان افسانه اي باطل

نويسنده: فريدون اسلام‌نيا

استعمارگران بخصوص انگليس براي پيشبرد اهداف استعماري خود در جهان اسلام (بخصوص در ايران) دست به تبليغات بسيار وسيعي در زمينه‌ي مخدوش کردن چهر‌ه‌ي اسلام زدند، از جمله تبليغات آنها بر عليه اسلام ساختن افسانه‌ايي بود بنام افسانه کتابسوزي مسلمانان در هنگام فتح ايران و مصر، دشمنان اسلام کتابخانه‌اي فرضي را به ايران و مصر نسبت دادند و شايع کردند که دين اسلام مخالف علم است و به همين علت مسلمانان بدستور حضرت عمر -رضی الله عنه- کتابخانه اسکندريه مصر و کتابخانه جندي شاپور را در ايران آتش زدند. از جمله پيشگامان اين افسانه کاپيتان سرجان ملکم انگليس بود که از عوامل اصلي شکست ايران در برابر روسيه تزاري و تجزيه ايران مي‌باشد. اين انگليسي‌ در کتاب تاريخ ايران با طرح اين افسانه به مخدوش کردن اذهان جوانان مسلمان ايراني پرداخت.
دکتر بهرام فره‌وشي در کتاب ايرانويج مي‌نويسد: محل کتابخانه‌ا‌ي اصلي ايران در ساختمان سارويه در شهر جي بوده است. سارويه يکي از بناهاي محکم ايراني است همانند اهرام ثلاثه مصر. چنين پيداست که زرتشتيان در اواخر سلطه ساساني که شايع شده بود هزاره‌اي آنها نزديک است، صاحب برخي از کتابخانه که در انتظار نابساماني‌ها و قتل و غارت‌هاي آخر زمان بودند کتاب‌هاي خود را پنهان کردند تا به آنها آسيبي نرسد.
اين استاد دانشگاه تهران سپس به نقل ازمحمدبن اسحاق مي‌نويسد: يکي از اشخاص مؤثق به من خبر داد که در سال 350 هجري و قمري سقفي فروريخت و از آن کتاب‌هاي بسيار به دست آمد که هيچ کس قدرت خواندن آنها را نداشت مي‌گويد: من به چشم خودم ديدم ابوالفضل بن‌ عميد آن کتاب‌ها را فرستاده بود، کتاب‌هاي پاره پاره‌اي بود که در باروي شهر اصفهان ميان صندوق‌هايي بدست آمده بود به زبان يوناني.
همچنان که مي‌دانيم کتاب‌هاي زيادي نيز در دوران اوليه‌اي اسلامي از طرف ابن مقفع به عربي ترجمه شده است. بنابراين افسانه کتابسوزي ايران محلي از اعراب ندارد. بقول مرحوم مرتضي مطهري در کتاب آتش سوزي کتاخانه ايران و مصر اگر چنين کاري صورت گرفته بود قطعاً سياه‌جامگان و سرخ‌جامگان از آن سخن به ميان مي‌آوردند.
اما افسانه‌اي کتابسوزي اسکندريه از کتابسوزي در ايران نيز مسخره‌تر است. اينکه کتابخانه‌ايي در اسکندريه آن هم با هفتصد هزار جلد کتاب وجود داشته است از دروغ‌هاي بزرگ غربي‌ها است. هيچ منبع تاريخي معتبري اين خبر را درج نکرده است. تاريخ‌نويسان بزرگ غربي مانند کارل گريمبرگ در تاريخ بزرگ جهان و ويل دورانت در تاريخ تمدن و گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب همگي افسانه‌اي کتابسوزي را رد کرده‌اند.
کارل گريمبرگ مي‌نويسد: در حمله‌اي سزار قيصر به مصر در تعقيب پمپه در سال 48 ق – م در جنگ بين آندو در شهر اسکندريه ساختمان‌هاي گوناگون اسکله و بويژه کتابخانه مشهور اسکندريه در آتش سوخت.
آنچه که ظاهراً باقي مانده بود در سال 389 ميلادي توسط تئوفيلوس پطرس اسکندريه سوزانده شد. بدستور ژوستي نين اول (519-565 م) امپراطور متعصب روم شرقي کليه مدارس غيرمذهبي در سراسر روم بسته شد و بسياري از پزشکان و عالمان به ايران تحت حاکميت انوشيروان گريختند. و اين سر آغاز قرون وسطا در اروپا بود که طي آن ميليون‌ها انسان بي‌گناه کشته، سوزانده و شکنجه شدند. بالاخره سعيد بن البطريق اسقف اسکندريه و تاريخ‌نويس مسيحي در 933 ميلادي در کتاب تاريخش اگر چنان که اين افسانه رايج بود قطعاً آنرا مي‌نوشت.
اگر افسانه‌اي کتابسوزي درست مي‌بود بطور يقين کليه‌اي کتب مربوط به دوران باستان از صفحه تاريخ حذف مي‌شدند. اما امروزه همه‌اي آن کتاب‌ها در دسترس ماست و مي‌دانيم که همة آنها در چند قرن اول هجري قمري به عربي ترجمه شده‌اند. افسانه‌اي کتابسوزي اسکندريه با يک محاسبه‌ي ساده رياضي نيز کاملاً باطل‌شدني است. طبق اين افسانه‌ در شهر اسکندريه هشتاد گرمابه‌ي عمومي وجود داشته است که بصورت شبانه روز در عرض شش ماه هيزم آنها کتاب‌هاي کتابخانه‌ا‌ي اسکندريه بوده است. اگر براي هر گرمابه تنها روزانه هزار جلد کتاب را منظور بداريم رقمي که بدست مي‌آيد چهارده ميليون و چهارصد هزار جلد کتاب مي‌شود. براي صاحبان بصيرت قضاوت کنيد.
----------------------------------
نگاهي به تاريخ ايران بعد از اسلام / مؤلف: فريدون اسلام‌نيا / ناشر: مؤسسه انتشاراتي حسيني اصل


behnam5555 10-22-2011 07:21 PM


ده درس یادگرفتنی از ژاپني ها


در ژاپن اتفاقي بسيار مهيب و مصيبتي وحشتناك اتفاق ميافتد و ميليارد ها دلار خسارات و هزاران نفر كشته و زخمي ميدهد،اما واكنش و رفتار عمومي به اين فاجعه در جامعه ژاپن بسيار درس اموز و در واقع يك كلاس آموزشي عملي رفتارهاي انساني در برابر دنيا قرار ميگيرد.

1) آرامش
حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد. میزان تاثر و اندوه بطور خود بخود بالا رفته بود.

2) وقار
صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن.

3) توانمندی
بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند.

4) رحم و شفقت
مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند.

5) نظم
غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود.

6) ایثار
پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند.

7) مهربانی
رستورانها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. دستگیری فراوان از افراد ناتوان.

8) آموزش
از بچه تا پیر همه دقیقا میدانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند.

9) وسایل ارتباط جمعی

در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشات آرامبخش.

10) وجدان
هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند.


در دنيا هيچ چيزي به اندازه آموختن براي ساختن يك زندگي انساني اهميت ندارد و اين آموزش از هر قوم و مليتي ميتواند باشد.
ما از امت همون پيامبري هستيم كه فرموده حكمت گمشده مومن است !
پس بيايد زيبايي ها را از هر كس كه شده يادبگيريم و يادبدهيم.


behnam5555 10-22-2011 07:27 PM


اختراعات و اکتشافات مسلمین

زین العابدین قربانی
بر خلاف آنهایی که پنداشته اند: مسلمین از خود هیچگونه ابتکاری نداشته اند تنها به ترجمه علوم یونان پرداخته پل ارتباطی بین گذشته و دنیای حاضر بوده اند، واقعیت تمدن عظیم اسلامی و پیشرفت های اعجاب انگیز علمی مسلمین در قسمتهای ادبیات، عقائد، اخلاق، حقوق، طب، فیزیک، شیمی، نجوم، طبیعی، تاریخ، جغرافیا، اقتصاد، هنر و... نشان داده که دانشمندان اسلامی صرف نظر از جهت انتقال علوم چیزهای تازه ای در قسمت های مختلف علوم اختراع و ابداع کرده و امور زیادی را نیز از مرحله ی بسیار ناچیز تکامل بخشیده به حد نهایی و کمال خود رسانیده اند که به برخی از آنها اشاره می شود:

باروت و اسلحه گرم
تا پیش از قرن هفتم میلادی این مواد به اروپا نیامده بود و می گویند: اولین کسی که آن را به اروپا آورد یک نفر معمار شامی بوده در صورتیکه این مواد قسمت مهمی از وسایل جنگی مسلمین را تشکیل می داد. اکتشافات باروت را از مدتی پیش به (رجر باکن) نسبت می دادند ولی بعد معلوم شد که او مانند (آلبرت اعظم) آنرا از نسخه قدیمی ای که از مسلمین به دستش افتاده بود، بدست آورده است.
کتابی که در قرن 13 میلادی به وسیله یکی از مسلمین نوشته شده و (رینو) آنرا ترجمه کرده است در آن فرمول استفاده از توپ را این طور شرح می دهد: (شوره ده درم، ذغال دو درم، گوگرد یک درم ونیم آنها را خیلی نرم ساییده در توپ به اندازه یک ثلث آن را پر کنید و باید زیادتر نباشد چه بیم آن است لوله را بترکاند.)
ساختن کاغذ
کاغذ که یکی از عوامل توسعه ی دانش و فرهنگ است از ابتکارات مسلمین بشمار می رود و از ناحیه آنها به غرب و اروپا راه یافته است. دکتر گوستاولوبون در این باره می نویسد: در قرن وسطی تا مدتی تحریرات مردم اروپا روی پوست بوده است و آن بقدری گران تمام می شده که از انتشار کتب جلوگیری می شده و زمانی هم به اندازه ای نایاب شد که کشیشهای روم و یونان کتابهای قدیمی خیلی ضخیم را جمع نموده حروف و کلمات آنها را حک کرده روی صفحات آنها مسائل مذهبی می نوشتند. اگر مسلمانان کاغذ را اختراع نمی کردند کشیشها تمام کتب را قدیمه را که تحت نظر آنها بود بر باد می دادند و اختراع کاغذ با پنبه و کتان و کهنه در حقیقت خدمت نمایانی به عالم علم و دانش به شمار می رود.
(کازیری) در کتابخانه(اسکوریال) کتابی را دید که در سال 1009 میلادی روی کاغذ نوشته شده بود از این کتاب بدست می آید: مسلمین پیش از همه در نوشته ها بجای پوست از کاغذ استفاده می کردند. گرچه چینی ها پیش از مسلمین از ابریشم کاغذ می ساختند ولی باید توجه داشت که اولا" ابریشم در اروپا نبود و ثانیا" برای مردم بسیار گران تمام می شد.بنابراین ساختن کاغذ از پنبه، کهنه، کتان، کنف هم ارزان تمام می شد و هم در دسترس همگی قرار داشت.

ساعت زنگ دار
پی یر روسو می نویسد:هارون الرشید برای شارلمانی ساعت زنگ داری به عنوان هدیه فرستاد که خود بخود کار می کرد و اهالی مغرب زمین آن را هشتمین عجائب جهان پنداشتند.

4- کشف حرکت سومی در ماه که ششصد سال بعد (تیکو براهه) آنرا تایید کرد
5- کشف دوران دم
6- کشف وزن مخصوص بسیاری از اجسام
7- اطلاعات تازه در علم فیزیک و کیفیت ابصار و انتشار نورو ساختن الات مخصوص جراثقال
8- کشف مواد و فرمول های تازه ای در شیمی از قبیل:جوهر شوره، الکل و.... و بکار بردن آن در داروسازی و استخراج معادن و ساختن فولاد و رنگسازی
9- استعمال ظل در محاسبات مثلثاتی به جای جیب و وتر
10- کشف کرویت زمین و حرکت آن به دور خورشید
11- اظهار نظر در باره ی مناطقی که چند ماه شب است و چند ماه روز(قطبین)
12- راهنمایی در کشف آمریکا
13- ترتیب زیج و حرکت سیارات و بیان فواصل میان کرات
14- تحقیقات کامل راجع به میل منطقه البروج و تناقص آنها
15- بیضوی بودن مدار سیارات
16- استعمال قطب نما در کشتی
17- بکار بردن داروی بیهوشی در عمل جراحی
18- کشف برخی امراض سرایت کننده
19- اکتشاف میزان تقویم اعتدالین
20- بیرون آوردن آب مروارید از چشم از راه عمل جراحی
21- تحقیق درباره طول مدت سال براساسی که امروز متداول است و تعیین ساعات و دقایق و ثوانی آن
22- اختراع شیشه و صابون
23- حل معادلات درجه دوم و سوم
24- بکار بردن جبر و مقابله در هندسه
25- تحقیقات کافی در علوم مخروطات
26- کشف جاذبه ی عمومی وسیله خازنی.
__________________________
منبع: تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی مولف: زین العابدین قربانی انتشارات: نشر فرهنگ اسلامی 1370

behnam5555 10-22-2011 07:36 PM

گلچين حكمت جبران خليل جبران ( 1 )

جبران خليل جبران
ترجمه‌ي قادر رزمجو

قدرت
برادرم، منيّت ريشه‌ي سلطه‌جويي كوركورانه است و از سلطه‌جويي تعصب زايد و تعصب، قدرت‌طلبي مي‌آفريند و منجر به نفاق و انقياد مي‌شود.
روحي كه برتري دانش و عدالت را بر تيرگي جهل باور دارد، سلطه‌جويي را كه حامي شمشيرها در دفاع و تقويت ناداني است، طردخواهدكرد. اين سلطه بود كه بابل را تخريب‌كرد و پايه‌هاي اورشليم را لرزاند و روم را به ويراني كشيد. اين سلطه‌جويي است كه سبب مي‌شود مردم جانيان را سلحشور نامند و نويسندگان نام آنان‌را بزرگ شمارند و تاريخ‌نويسان داستان ضد‌بشري آنان‌را شايسته‌ي تمجيد بدانند.
مشورت
برادران، در پي مشورت با هم باشيد كه تنها راه مصون‌ماندن از خطا و ندامت بيهوده در اين جهان است. خرد جمعي سپر شما در مقابل ظلم و جور است. وقتي براي مشورت به ديگري روي مي‌آوريد از شمار دشمنان خود مي‌كاهيد.
روحم ناصح من است و مرا آموخته تا شنواي سخناني باشم كه حرف دل است و نه نغمه‌ي زبان. قبل از مشورت با او شنوايي‌ام ضعيف بود و ناقص، تنها هياهو را مي‌شنيدم. اما اكنون قادرم در آرامش به سكوت گوش بسپارم، نغمه‌هاي اعصار و قرون را در ترنم ستايش آسمان و افشاي راز جاودانگي بشنوم.
فرمان‌رواي مستبد
ملل غافل، نخبگان خود را از دست مي‌دهند و يا آنان‌را به فرمانروايان مستبد مبدل مي‌كنند. در كشوري كه امپراتوري مستبد حكمراند، تلاشگران راه آزادي به ستوه آيند.
برابري
ساعتي را در سوگ و اندوه حقوق غصب شده‌ي ضعيفان نشستن، بسي گران‌بهاتر است از قرني كه در حرص و غارت.
تكامل
قانون تكامل سخت و توان‌فرساست. آنان كه ذهني محدود و جبون دارند از آن در هراس‌اند، اما اصول اين قانون عادلانه است و آنان كه آن‌را مي‌خوانند، از جهل رهايي مي‌يابند. با اين قانون است كه انسان‌ها از خود برمي‌خيزند و راه تكامل را در پيش مي‌گيرند.
ايمان
خداوند دروازه‌هايي بس فراوان بر سراي حقيقت نهاده است. اين دروازه‌ها تنها به‌روي كساني گشوده مي‌شوند كه با دست ايمان بر آن مي‌كوبند.
آزادي
به آزادي عشق مي‌ورزم و عشق من با دانش روزافزون من از تسليم مردم به بردگي و ظلم و استبداد و اطاعت آنان از بت‌هاي كريهي كه در گذشته برپاشده‌اند و با لبان عطشان بردگان جلا يافته‌اند فزوني مي‌يابد. اما همسان آزادي به آن بردگان نيز عشق مي‌ورزم؛ چون كوركورانه دهان بتان درنده‌خو را مي‌بوسند بي‌آن‌كه زهر افعي‌هاي خندان را لمس‌كنند و بي‌خبر با دست خود، در حفر گور خويش‌اند.
شهادت در طلب آزادي، شريف‌تر از زندگي در سايه‌ي تسليم خفت‌بار است. زيرا آن‌كه با شمشير حقيقت در دست، مرگ را در آغوش مي‌كشد، با جاودانگي حقيقت، ابدي خواهد شد؛ كه زندگي ناتوان‌تر از مرگ است و مرگ ناتوان‌تر از حقيقت.
زندگي بدون آزادي، به‌سان جسم است بي‌جان و آزادي بدون انديشه به‌سان روحي است سرگردان. زندگي، آزادي و انديشه سهجان‌اند در يك قالب ابدي و جاودان.
آزادي، ما را بر خوان خود مي‌خواند، جايي كه مي‌توانيم از غذاهاي لذيذ و نوشيدني‌هاي گوارا لذت ببريم، اما ما بر خوان او مي‌نشينيم و چنان حريصانه مي‌خوريم كه راه بر نفس خود مي‌بنديم.
شايد بتوانيد دست و پايم را اسير غل و زنجير كرده، حتي مرا در محبسي تاريك بيفكنيد. اما انديشه‌ام را به بندگي نخواهيد‌گرفت كه رهايي از آنِ انديشه است.
غول‌ها
ما در عصري زندگي مي‌كنيم كه حقيرترين مردمانش از بزرگ‌ترين مردمان روزگاران پيشين‌اند. آن‌چه روزگاري ذهن ما را به‌خود مشغول كرده بود، امروز بديهي است و پوشيده در هاله‌اي از بي‌اعتنايي، روِياهاي شريفي كه در آسمان خاطره‌ها در پرواز بودند، همچون مه صبحگاهي محوگشتند و ديوهايي چون طوفان‌ها در كوشش، چون درياها در غرش و چون آتشفشان‌ها در جوشش، جانشان را واستاندند. حاليا چيست تقدير اين عالم با فرجام اين ستيزها؟
سرنوشت وطن من و تو چه خواهد بود؟ كدامين ديو، كوه‌ها و دره‌هايي را كه ما در دامان خود و زير آفتاب آفريدند و پروراندند، تصرف خواهدكرد؟ اي مردم كداميك از شما، شب و روز به سرنوشت جهان گرفتار در دست ديوان سرمست از اشك بيوه‌گان و يتيمان مي‌انديشيد؟
ثروت
ثروت ابتدا ثروت مي‌آورد، سپس بي‌قراري و سرانجام فلاكتي كوبنده. زندگي ثروتمندان كه صرف انباشتن مي‌شود در حقيقت به‌سان زندگي كرم‌ها در گورهاست، نشاني از ترس.


behnam5555 10-22-2011 07:38 PM

گلچين حكمت جبران خليل جبران ( 2 )

جبران خليل جبران
ترجمه‌ي قادر رزمجو

عدالت

عدالت روي زمين جن را به صدا درآورد، از سوءاستفاده از كلام مقدس.
و او جان باخت تا شاهدي بر آن باشد كه آنان عدالت را در جهان به تمسخر مي‌گيرند.
آري براي قانون‌شكنان كوچك، حكم زندان و مرگ مي‌دهيم. اما غارتگران بزرگ را، افتخار، ثروت و احترام اهدا مي‌كنيم. دزديدن گلي را جرم مي‌دانيم و غارت سرزميني را سلحشوري. بري آن‌كس كه جسمي را مي‌كُشَد حكم مرگ مي‌دهيم، و براي آن‌كس كه روحي را مي‌كُشَد حكم آزادي.
دولت با قتل قاتل، حبس سارق، تجاوز به كشور همسايه و كشتار مردمانش، چه عدالتي را نشان مي‌دهد؟! عدالت درمورد آن قدرتي كه در سايه‌ي آن قاتل، قاتل را مجازات‌كند و سارق، دزد را، چه مي‌انديشد؟!
چون فردي فرد ديگري را به قتل برساند، مردم او را قاتل مي‌خوانند اما وقتي امير، او را مي‌كشد امير را عادل مي‌دانند. وقتي كسي مالي را سرقت مي‌كند او را دزد مي‌خوانند، وقتي امير زندگي او را از او مي‌ستاند بدو مي‌بالند. وقتي زني به شوهرش خيانت مي‌كند او را زناكار مي‌خوانند و چون امير، هم‌او را عريان در خيابان‌ها گرداند و سپس سنگسارش‌كند، نجيبش شمارند.
ريختن خون ممنوع است، اما چه‌كسي اين‌كار را براي امير مجاز كرده است، غارت اموال ديگري جرم است، زندگي كسي را از او ستاندن شرافتمندانه‌!
خيانت به شوهر، عملي كريه است اما سنگسار روحي زنده، منظره‌اي زيبا، آيا بايد شر را با شرارت پاسخ‌داد و آن‌را قانون خواند؟ آيا بايد با فسادي شديدتر به جنگ فساد رفت و آن‌را قانون خواند؟ آيا بايد با جنايت بر جنايت غلبه‌كرد و آن‌را عدالت ناميد؟
موهبت عدالت، بزرگ‌تر از اغماض و احسان است.
مهرباني
سرچشمه‌ي شادي بشريت در درون زني صاحب‌دل است و سرچشمه‌ي عاطفه‌ي بشريت، همانا عطوفت روح نجيب اوست.
محبت آدميان صدفي است تهي، كه نه گوهري در آن است و نه بهايي، مردم با دو دل زندگي مي‌كنند، يكي به نرمي موم و ديگري به سختي سنگ و محبت گاه سپر است و گاه شمشير.
عشق
توان عاشق‌شدن، بزرگ‌ترين هديه‌ي خدا به انسان است؛ چراكه عشق هرگز در دل كسي كه مورد رحمت قرار گرفته است، نمي‌ميرد.
عشق تنها در جان منزل دارد و نه در تن و بايد چون شراب، خودِ متعالي ما را برانگيزد تا پذيراي هداياي ملكوت محبوب باشيم.
تا درد را زمزمه نكني؛ تا هجران راز عشقت را برملا نسازد؛ تلخي صبر را نچشي و از مشقت مأيوس نشوي، ميوه‌ي عشق نخواهد رسيد.
ديروز بر درِ معبد ايستادم تا از رهگذران درباره‌ي اسرار و خصايص عشق بپرسم. پيرمردي با چهره‌اي تكيده و افسرده از برابرم گذشت، آهي كشيد و گفت:
- عشق، نقصاني طبيعي است كه از آدم ابوالبشر به‌ما رسيده است. اما جواني نيرومند گستاخانه جواب داد:
- عشق، امروز ما را با ديروز و فردا پيوند مي‌دهد. سپس زني با سيمايي اندوهگين، آهي كشيد و گفت:
- عشق زهري مهلك است كه افعيان سياه دالان‌هاي دوزخ به بدن مي‌ريزند، زهري به زلالي شبنم كه روح تشنه، مشتاقانه آن‌را سر مي‌كشد اما بعد از نخستين سرمستي، نوشنده بيمار مي‌شود و آهسته آهسته به‌سوي مرگ مي‌رود. سپس دوشيزه‌اي گل‌گونه و زيبا با لبخند گفت:
- عشق شرابي است كه نوعروسان آن‌را در پياله مي‌ريزند. جان‌هاي توانا را نيرو مي‌بخشد و قادر مي‌سازد تا برفراز ستارگان پروازكنند. سپس مردي سياه‌پوش و ريشو گفت:
- عشق غفلت كوري است كه جواني با آن شروع مي‌شود و پايان مي‌يابد. ديگري با خنده گفت: - عشق پنجره‌اي است آسماني كه انسان با آن بيش‌ترين خدايان را مي‌بيند. سپس مرد نابينايي كه عصازنان راهش را مي‌جست، گفت:
- عشق غباري است كوركننده كه انسان را از درك اسرار هستي بازمي‌دارد؛ چنان‌كه تنها شبحي لرزان، شوق را در ميان تپه‌ها مي‌بيند و پژواك فرياد‌ها را در دره‌هاي ساكت مي‌شنود.
پيري رنجور كه پاهايش را چون لاشه به‌دنبال خود مي‌كشيد، گفت:
- عشق آرامش جان در خلوت گور است و آرام‌بخش روح در عمق ابديت. كودكي پنج‌ساله گفت:
- عشق پدر و مادر من است و هيچ‌كس جز پدر و مادر من عشق را نمي‌شناسند. بدين‌سان هركس تصور خود را براساس بيم و اميد خود از عشق سخن‌گفت و كسي راز آن‌را نتوانست گشود.
آن‌هايي كه به بارگاه عشق راه نيافته‌اند، صداي او را نمي‌شنوند. عشق تنها گُلي است كه بي‌ياري فصل‌ها مي‌رويد و شكوفه مي‌دهد.
عشق تنها آزادي اين جهان است؛ چون روح را چنان تعالي مي‌بخشد كه اصول انسانيت و پديده‌هاي طبيعت تغييري در طريقش ايجاد نتواندكرد.
عشق پوشيده در جامه‌اي از فروتني، از كنار ما مي‌گذرد؛ اما ما از ترس او مي‌گريزيم يا در تاريكي پنهان مي‌شويم و يا به‌دنبال او مي‌رويم تا به‌نام او گناه‌كنيم.
عشق بين ايام سادگي بيداري جواني با تملك معشوق آرام مي‌گيرد و با هم‌آغوشي‌ها اوج مي‌گيرد. اما عشقي كه در دامان ملكوت تولد مي‌يابد و با رازهاي شبانه نازل مي‌شود جز به ابديت و جاودانگي، خرسند نشود و جز در آستان آفريدگار سر تعظيم فرود نياورد.
عشق را دوام آن نيست كه انسان او را به بستر هوس‌هاي تن كشاند. عشق مشتاق دام است اما بيزار از كمان.
عشق در هنگامه‌ي طلب، دردي است در ذره‌ذره‌ي وجود؛ و تنها پس از ايام جواني است كه اين درد، دانشي غني و غم‌انگيز به انسان مي‌دهد.
تاريكي مي‌تواند درختان و گل‌ها را از چشم پنهان دارد اما او را ياراي نهفتن عشق از ديد جان نيست.
صلح‌و دوستي
برحذر باش از رهبراني كه مي‌گويند: "عشق به زندگي، ما را مجبور مي‌كند مردم را از حقوقشان محروم‌كنيم." جز اين نمي‌توان گفت كه رعايت حقوق ديگران، شريف‌ترين و زيباترين عمل انسان است. اگر زندگي من مستلزم كشتن ديگران است، پس مرگ برايم شرافتمندانه‌تر است. اگر كسي را نتوانم يافت كه مرا براي حفظ شرافتم به قتل برساند، از كشتن خود با دستان خود، به‌خاطر ابديت قبل از پيوستن به ابديت ابايي نخواهم داشت.
خِرَد
هنگامي كه خرد با تو سخن مي‌گويد؛ گوش فرا ده تا رهايي يابي. گفتارش را مغتنم شمار تا به‌دان مسلح شوي؛ چرا كه خداوند، مرشدي برتر از او به‌تو نداده است و سلاحي قوي‌تر از آن نيست. آن‌گاه كه خرد با درون تو سخنمي‌گويد، تو بر هوس‌هاي خود چيره‌اي؛ چه، خِرَد وزيري دورانديش، رايزني عاقل و راهنمايي وفادار است. خرد نوري است در تاريكي، همان‌گونه كه هوس ظلمتي است در نور. آگاه باش، بگذار خرد رهنماي تو باشد، نه هوس.




behnam5555 10-22-2011 07:44 PM


پروردگارا مرا ببخش ... از اینکه


از اینکه احساساتم بر عقلم غلبه کرد !
از اینکه بر کوچکترها بزرگی کردم !
از اینکه به یاد همه بودم غیر از تو !
از اینکه کار بد دیگران را به رخشان کشیدم !
از اینکه زبانم گفت بفرمائید و دلم گفت نه !
از اینکه در حال سخن گفتن کسی بی اعتنا بودم !
از اینکه نشان دادم کاره ای هستم در حالیکه ...
از اینکه حق با من نبود ، لجبازی نمودم !
از اینکه صدایم زدند ولی خودم را به نشنیدن زدم !
از اینکه ایمان و اعتمادم به بندگانت بیشتر از ایمان و اعتماد به تو بود !
از اینکه غذا خوردنم هرگز ترک نشد ، ولی نمازم بارها قضا شد !
از اینکه معذرت خواستن برایم مشکل بود و از آن اجتناب کردم !
از اینکه تظاهر به دانستن مطلب کردم که اصلا آنرا نمی دانستم !
از اینکه رسوا شدن در دنیا برایم مشکل تر از رسوا شدن در آخرت بود !
از اینکه موقع گناه از یک طفل خجتالت کشیدم ولی از تو شرم نکردم !
از اینکه اینکه حاضر نشدم بگویم نمی دانم حتی در لحظه ای که نادانیم برملا شد!
از اینکه آنقدر که به آراستگی ظاهرم پرداختم به آراستگی باطنم نپرداختم !
از اینکه دیگران را به کسی خنداندم ف در حالیکه خودم از همه خنده دارتر بود !
از اینکه کاه عیب دیگران را دیدم و بزرگ کردم ولی کوه عیب خود را ندیدم و کوچکش شمردم !
از اینکه روزه را در نخوردن و ننوشیدن دانستم ،در حالیکه اعضای بدنم هیچکدام روزه نبودند !
از اینکه برای ارضای نفسم آنقدر از کسی سئوال کردم تا اینکه نمی دانم را از زبانش بیرون کشیدم !
از اینکه در همه چیز و همه جا با محاسبه دقیق سر و کار داشتم ولی به حساب نفس خویش نرسیدم !
از اینکه از نعمات بی شمار تو استفاده کردم ولی بندگان فقیر و بینوایت را فراموش کردم و آیشان را از نعمت هایت منع کردم !

الهی به ما یدیه بصیرت عنایت کن و ما را در شناخت عیوب خویش یاری بفرما و بر گناهانمان قلم عفو و رحمت بکش !


behnam5555 10-22-2011 07:46 PM

کسرا و پیرزن

پیرزنی ایرانی در کلبه ای کنار قصر کسرامرغی داشت،روزی به روستای دیگری مسافرت کرد و گفت:پروردگارا مرغم را به تو میسپارم.

وقتی به سفر رفت،کسرا کلبه اش را ویران ساخت تا بر وسعت قصرش بیفزاید،سربازانش کلبه را ویران ومرغش را کشتن.

وقتی پیرزن تز سفر بازگشت،دست به آسمان بدر و گفت :پروردگارا، من نبودم ، پس تو کجا بودی!الله حق را در مورد او به کار بست و حقش را گرفت،

بدین گونه که پسر کسرا پدرش را با خنجر نابود کرد و اورا در بسترش به قتل رسانید!

«
أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ»«آیا الله برای بنده اش کافی نیست؟آنان تو را از کسانی جز او میترسانند»


ای کاش همه ی بسان بهترین فرزند آدم باشیم که گفت:«لَئِنْ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِي إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ»

«
اگر دستت را برای کشتنم به سویم دراز کنی ،من دستم را به طرف تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم
»

*
مسلمان مبدا ،رسالت و آرمانی بزرگتر از انتقام و خونخواهی دارند*



behnam5555 10-22-2011 07:48 PM


در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی


پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زین روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

نیما یوشیج


behnam5555 10-22-2011 07:52 PM


خوشا توباشي

خوشا دردي که درمانش تو باشي
خوشا راهي که پايانش تو باشي

خوشا چشمي که رخسار تو بيند
خوشا ملکي که سلطانش تو باشي

خوشا آن دل که دلدارش تو گردي
خوشا جاني که جانانش تو باشي

مشو پنهان از آن عاشق که پيوست
همه پيدا و پنهانش تو باشي

براي آن بهتر که جان بگويد
دل بيچاره تا جانش تو باشي



behnam5555 10-22-2011 07:54 PM

همیشه توی مدرسه بهمون یاد داده بودن که :

1 سال = 12 ماه
1 ماه = 4 هفته
1 هفته =7 روز
1 روز = 24 ساعته
1 ساعت = 60 دقیقه است

ولی هرگز کسی بهم نگفت یه لحظه بی تو بودن یعنی یه عمر !



اکنون ساعت 08:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)