هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب
ستاره خندهي حورست در شب مهتاب // ف |
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت د |
دل بدو دادند ترسايان تمام
خود چه باشد قوت تقليد عام // ش |
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست ق |
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود // ل |
لهجه شیرین من پیش دهان تو چیست
در نظر آفتاب مشعله افروختن و |
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
حاصل از حيات اي جان اين دم است تا داني //ث |
ثریا کرد با من تیغبازی
عطارد تا سحر، افسانهسازی .... |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب ی |
یکی برزیگرک نالان درین دشت
بخون دیدگان آلاله میکشت همی کشت و همی گفت ای دریغا بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت س |
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری ؟ یعنی که نمودند در آیینه ی صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری ذ بده ! *ای بابا مگه مهدی میگذاره ؟ d: ساقی غم من بلند ، آوازه شده است سر مستی من ، برون ز اندازه شده است غ |
خب چرا حرفت رو عوض کردی؟
این برا غ غم و درد دل مو بی حسابه خدا دونه دل از هجرت کبابه *** اینم ذ ذلت ده روزه فقر مایهٔ سد عزت است عزت دنیا مخواه پایهٔ عقبا طلب //// ظ |
ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می زهد
هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام ص |
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم ف |
قارغ از خویشتن و بی خبر از هر چه که هست
خل و دیوانه و مست |
فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست ن |
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن ب |
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست // ... |
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور خرمست ش |
شقایق از پی سلطان گل سپارد باز
به بادبان صبا کلههای نعمانی ق |
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن با نان جوین خویش حقا که به است کالوده و پالوده هر خس بودن ه |
هر شبنمي در اين ره صد بحر آتشين است
دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد // ن |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست // ا |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما ش |
شام را از صبح صادق باز نشناسم ز شوق
چون مهم پرچین کند برصبح صادق شام را ق |
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم ع |
عنبرین خطت که چون مشک سیه بر آتشست
مینماید گرد آتش گردی از عنبردرآب بر گل خودروی رویت کبروی حسن از اوست سبزهٔ سیراب را بنگر چو نیلوفر در آب م |
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است |
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار بر گزیده |
حرف نذاشتین شد مشاعره سنتی؟
هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را //// خ |
:dراست ميگي
خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست چ |
چون گهر قانعم به قطرهٔ خویش
نیست اندیشهٔ زیاده مرا صد گره در دلم فتد چو صدف یک گره گر شود گشاده مرا ب |
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را ع |
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما
در حلقهٔ تصرف پیمانهایم ما از نورسیدگان خرابات نیستیم چون خشت، پا شکستهٔ میخانهایم ما س |
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی ن |
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست میکنم خوش دل خود را به تمنای وصال سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست ش |
شب مردان خدا روز جهان افروزست
روشنان را به حقيقت شب ظلماني نيست //ک |
کار زنگار کند با دل چون آینهام
گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست الف |
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویزهٔ در ز نظم حافظ بادش ب |
اکنون ساعت 09:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)