در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند |
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود |
دانه از مرغ دلم باز مگیر که شد از بانگ تو دمساز امشب |
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وآنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
ای جوان سر و قد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامه با آشنا کنند |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
تو آفتاب ملکی و هر جا که می روی چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان |
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
ترا که هر چه مراد است در جهان داری |
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود |
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت |
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب |
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
اکنون ساعت 11:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)