درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
برگیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا |
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز |
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
الا ای همای همایون نظر خجسته سروش مبارک خبر |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید |
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده |
هم عفا الله صبا کز تو پیامی می داد
ورنه کس نرسیدیم که از کوی تو بود |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی کز عکس روی او شب هجران سر آمدی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز عمت دیده مردم همه دریا باشد |
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را |
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی |
یادباد آنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من |
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند |
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
اکنون ساعت 11:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)