آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد
عشق پیدا شد آتش به همه عالم زد |
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جایی که تخت و مسند جم می رود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت |
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این دقر دانم که از شعر ترش خون می چکید |
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت |
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق |
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال |
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است
قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج |
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غباره ره بنشان تا نظر توانی کرد |
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست |
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت |
تا زیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
مارا بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین بره ترحم غلام را |
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
اکنون ساعت 09:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)