در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟ در گردش خود اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی
|
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُندکسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
|
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد |
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا |
از این پس درد بر دردم میفزای ...... به سوی وصل یارم راه بنمای
دل ریشم از غم جدا کن ....... به فضل خویشتن کامش روا کن |
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟ به من که سوختم از داغ مهربانی خویش فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟ |
دلی کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرقه در خون جگر باد |
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم |
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید |
در منزل غم فکنده مفرش مائیم
وز آب دو چشم دل پرآتش مائیم عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم |
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد |
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
در کوچه های گیج از آوازهای گنگ
لکنت،زبان پنجره ها را گرفته است |
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من هیچ کس می نپسندم که به جای تو بود |
دل خود ز بد عهدي آزاد کن...............وزين خوبتر شاه را ياد کن
|
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن |
ندارم به جز دل مکانی برایت
اگر عیب این خانه تنگی نباشد... |
دور یا نزدیک راهش می توانی خواند هرچه را آغاز و پایانی است
|
تا که مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم |
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن |
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی |
ياري كه داد بر باد آرام و طاقتم را
اي واي اگر نداند قدر محبتم را |
|
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس |
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
دل ز تنهايي به جان امد خدا را همدمي |
یار با ما بی وفایی میکند بوته ها را او هوایی میکند |
در دولت به رخم بگشادی....................تاج عزت به سرم بنهادی حد من نیست ثنایت گفتن..................گوهر شکر عطایت سفتن |
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا |
از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکند |
دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم |
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن |
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله بر آید... |
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
بر جگر داغی ز عشق لاله رویی یافتم عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم |
من حاصل عمر خود تدارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم |
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست |
تنها يكي به قلّه تاريخ ميرسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست |
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
كوته نظري باشد رفتن به گلستان ها |
اکنون ساعت 10:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)