ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم |
صبر است مرا چاره هجران تو ليکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست |
خورشید پناه آرد در سایه اقبالت آری چه توان کردن آن سایه عنقا را |
زان روز که رخسار چو خورشيد تو ديدم
چون سنبل هندوي تو خورشيد پرستم |
صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری |
صنما آن خط مشکين که فراز آوردي
بر گل از غليه گوي که طراز آوردي |
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی |
جام مرا مي پيش تر كن ساقي امشب
با من مدارا بيشتر كن ساقي امشب |
ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من کز در مدام با قدح و ساغر آمدی |
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب اصحاب طریقت نبود خیر آن دیده که آبش نبرد گریه عشق تیره آن دل که در او شمع محبت نبود |
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریادلی بجوی دلیری سرآمدی آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی |
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم آشنایان ره عشق گرم خون بخورند نا کسم گر به شکایت سوی بیگانه روم |
از دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود ما در درون سینه هوایی نهفتهایم بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود |
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
دل زما گوشه گرفت ابروي دلدار كجاست |
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را |
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد |
نور رخ شه نور رخ شه حسرت صد مه رهزن صد ره
صبح سعادت صبح سعادت درج شده در شام حبيبي |
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم |
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما |
هر كه آمد به جهان نقش خرابي دارد
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست |
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است هی |
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو
یعني طمع مدار وصال دوام را |
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
ناز پرورده وصال است مجو آزارش |
شبى دل را به تاريكى ز زلفت باز مى جستم رخت مى ديدم و جامى هلالى باز مى خوردم كشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا كردم |
شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك
كنار چوي ماندم هر لحظه اي پيگ |
ره زين شب تاريک نبردند برون گفتند فسانهاي و در خواب شدند |
فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر
سخن نو آر كه نوراست حلاوتي دگر |
از صداى سخن عشق نديدم خوشتر يادگارى كه درين گنبد دوار بماند |
عشق بر سیمرغ جز افسانه نیست زان که عشقش کار هر مردانه نیست |
عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راهش این است |
جان بی جمال جانان میل حهان ندارد
هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد |
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ زلف جانان از برای صید دل گسترده دام نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت |
عيد آمد و عيد آمد آن وقت سعيد آمد
بر گير و دهل مي زن آن يار پديد آمد |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت |
چه جاي شكر و شكايت ز نقش نيك و بد است
كه بر صحيفه هستي رقم نخواهد ماند |
چند گویی که بداندیش و حسود
عیب جویان من مسکینند |
كه افراسياب آن بد انديش مرد
كجا جاي گيرد به دشت نبرد |
رخ مرد را تیره دارد دروغ
بلندیش هرگز نگیرد فروغ |
به مردان راهت كه راهي بده
وزين تيرگيها پناهي بده |
اکنون ساعت 04:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)