راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد |
دوش می گفت به مژگان درازت بکشم
یارب از خاطرش اندیشه بیداد ببر |
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست |
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی می زنم |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو |
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
ور باورت نمی کند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی |
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام |
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست |
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود |
دگر بر صید حرم تیغ بر مکش زنهار
وز آن که با دل ما کرده ای پشیمان باش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو |
و گر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست |
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست |
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سوارانند |
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد |
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
اکنون ساعت 11:20 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)