تو نمی دانی...
|
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
مدار منتظرم، روزگار میگذرد |
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر . برای عشق وصال كن ولی فرار نكن . برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن . برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش
|
|
شعري بسيار زيبا از قيصر امين پور
پيش از اينها فكر ميكردم خدا خانه اي دارد ميان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس وخشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج وبلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او هر ستاره پولكي از تاج او اطلس پيراهن او آسمان نقش روي دامن او كهكشان رعد و برق شب صداي خنده اش سيل و طوفان نعره توفنده اش دكمه پيراهن او آفتاب برق تيغ و خنجر او ماهتاب هيچكس از جاي او آگاه نيست هيچكس را در حضورش راه نيست پيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان دور از زمين بود اما در ميان ما نبود مهربان و ساده وزيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم از خود از خدا از زمين، از آسمان،از ابرها زود مي گفتند اين كار خداست پرس و جو از كار او كاري خطاست آب اگر خوردي ، عذابش آتش است هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است تا ببندي چشم ، كورت مي كند تا شدي نزديك ،دورت مي كند كج گشودي دست، سنگت مي كند كج نهادي پاي، لنگت مي كند تا خطا كردي عذابت مي كند در ميان آتش آبت مي كند با همين قصه دلم مشغول بود خوابهايم پر ز ديو و غول بود نيت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي كردم همه از ترس بود مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه مثل صرف فعل ماضي سخت بود مثل تكليف رياضي سخت بود تا كه يكشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يك سفر در ميان راه در يك روستا خانه اي ديديم خوب و آشنا زود پرسيدم پدر اينجا كجاست گفت اينجا خانه خوب خداست! گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند با وضويي دست ورويي تازه كرد با دل خود گفتگويي تازه كرد گفتمش پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟ گفت آري خانه او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان وساده وبي كينه است مثل نوري در دل آيينه است مي توان با اين خدا پرواز كرد سفره دل را برايش باز كرد مي شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران حرف زد. ... .. . |
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد .. امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای .. |
فرشته
: سیاوش قمیشی
فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟ یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت! فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم ! می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم! چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه ! چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه ! فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت! تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت ! میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی ! زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی ! تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم! ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم |
بوسه های پیاده رو
دست تو رو گرفتن آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره
یواشکی بوسیدن آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره پیاده رو ها همشون پشت قباله ی تو کنار تو ترس من آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره نبض تو رو شمردن، آی چه حال خوبی داره قفل قفس شکستن، آی چه حال خوبی داره بذار که از پچ پچ ما خبر چینا کر بشن رهایی مرد و زن، آی چه حال خوبی داره لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره از همه ی دار و ندار من مراقبت کن از این دو چشم مست شب شکن مراقبت کن از این نگاه سرخ سرخی که آتیش گردونه از این دو طاق نصرت روشن مراقبت کن جرم سیاه منو تو رویای رنگی داشتن چقدر قشنگه بی اجازه مو تو شونه کردن حبس ابد با تو چه خوبه آی چه عشقی داره پس تا ابد حرفای شاعرانه بیشتر بزن لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره متهم ردیف یک منم که از تو مستم انجا کنار مرده ها منم که زنده هستم جرم من اینه که چشام سایتو قاب گرفتن رو پوست شب اسم تو رو خال کوبی کرده دستم رو پوست شب اسم تو رو خال کوبی کرده دستم لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره |
من در این تاریکی
چشم خود را به لب قاصدکی دوخته ام من در این ظلمت میل زیادی به شنیدن دارم دوست دارم سخن قاصدک تنها را گوش کنم. قاصدک می گوید: خبری از تو برایم دارد او تو را در کنار گل مریم دیده و برای دل من بوی دل آویز تو را آورده مژده ام می دهد ای دوست که خواهی آمد من در این تاریکی منتظرم تا بیایی و از این پس تا شکوفایی گلهای بهاری صبر خواهم کرد |
|
اکنون ساعت 12:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)