در بهار از من مرنج اي باغبان گاهي اگر
ياد از بي برگي فصل خزان آرم ترا |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آند وقت است که باز آیی |
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم |
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید |
دام شب آمد جان های خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب |
برو ای گدای مصری در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب
وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب |
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود |
در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر
در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان می رود |
دل را اگر چه بال و پر از غم شکسته شد
سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد |
در همه گیتی نگاه، کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او |
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح والخسران والتجر |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست |
تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد |
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیاز مندی خود یا ملال تو |
واندم که روان گشت ز شادی میگفت
شادی روان مصطفی را صلوات |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هان ای دل عبرت بین
از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان |
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آنست که سجاده به می بفروشیم |
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد |
در روز خوشی همه جهان یار تواند یار شب غم نشان کسی کم داده است |
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سر پنجه ای |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد |
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد تو بر آب می زدم احتمالا یه جاییش غلطه،یادم نمیاد |
من چنان عاشق رويت که ز خود بي خبرم
تو چنان فتنه خويشي که ز ما بي خبري |
یاد باد آن صحبت لب ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه ی عشاق بود |
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد |
دیدی ای دل که دگر باره غم عشق چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟ |
در خانه نشسته بت عیار کی دارد
معشوق قمرروی شکربار کی دارد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
دارم دلی شکسته ز خوبان روزگار
عمرم شده سیاه همانند زلف یار |
رواق منظر چشمم آشیانه ی توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست |
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت بپا کنیم |
من مرغ لاهوتی بدم
دیدی که ناسوتی شدم دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم |
ما طوطی غیبیم شکرخواره و عاشق
آن کان شکرهای به قنطار کی دارد |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس |
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو |
دادگرا ترا فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه بخون چو لاله باد |
دل از من برد روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد |
اکنون ساعت 11:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)