از چشم خود بپرس که ما را که می کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست |
نقل قول:
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع |
نقل قول:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد |
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد |
نقل قول:
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد |
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند زمن |
لب شیرین تو گفتا: ز من پرس
که من با تو بگویم: کان که دارد؟ |
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد |
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید |
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند |
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
به سر جام جم آنکه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد |
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست |
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور
به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد |
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس |
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام |
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت |
همیشه باد جهانش به کام وز سر صدق
کمر به بندگیاش بسته چرخ مینایی |
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد |
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقتشناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد |
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست |
دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد
مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد |
دختری شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
گر بیابیدش به سوی خانهٔ حافظ برید |
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست |
نقل قول:
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را |
بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحر خیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
چشم تو که سحر بابل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد |
چشم بد دور کز آن تفرقه ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت |
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را |
در هجر گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که این طریقه نه خودکامیست و خودرایی |
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو، گفتا اگر بر آید |
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات |
اکنون ساعت 02:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)