شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طلب از دامن این زمزمه مگسل ر |
راهی ز زبان ما بدل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در او پیوسته است تا هست زبان بسته گشاده است آن راه چون گشت زبان گشاده آنره بسته است ف |
فیض ازل بزوروز ر ار آمدی بدست
آب خضر نصیبه اسکندری آمدی ر |
رای تو به کینتوزی دارد سر جانسوزی
چون نیست لبت روزی هم رای تو اولیتر ج |
جانا کدام سنگدل بی کفایتست
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپرنکرد ر |
فرانک خانم با ر قراداد بستی:d
روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر شد ل |
قرار نبود کسی کم بیاره مهدی خان..
. لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاس تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد ر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند ف |
نه فرانک خانوم کم نیاوردیم شوخی کردم تا صبح ر بگو پایه ام
روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت پارهای از زلف کم کن مایهای ده روز را ف شکوفه خانوم فانی شدم و برید اجزای تنم میچرخ که بر چرخ بد اول وطنم الف |
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند ب |
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر ش |
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به در نکرد ن |
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا ////.... |
آنکه یک جرعه از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد م |
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر ب |
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت هـ |
هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است د |
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست |
حرفت؟
تو خود چه لعبتی ایش شهسوار شیرینکار که در برابر چشمی و غایب از نظری ر |
رفتن همیشه راحته ، اما صلاح کار نیست
با من بمون حتی اگه فرصت واسه تکرار نیست م |
مروت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی ا |
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح ك |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون روی گر باشی؟ ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است گ |
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر ق |
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی ت |
تا بهکی در پرده دارم آه بیتأثیر را
از وداع آرزو پر میدهم این تیر را ف |
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را م |
مرو چو بخت من ای چشم مست یار بخواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری ب |
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب
رنگ نخجیر تو میگردد ز پهلویکباب ر |
رنج مارا که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی ن |
نماند در دل ما خونی از فشار غمت
به غنچگی زگل ماگرفتهاندگلاب ز شرم حلقهٔ آن زلف حیرتی دارم که ناف آهوی مشکین چرا نشدگرداب الف |
امد به زبان حال در گوشم گفت
درياب كه عمر رفته را نتوان يافت چون چرخ بكام يك خردمند نگشت خواهي تو فلك هفت شمور خواهي هشت /ض/ |
ضربت فرعون ما را نیست ضیر
لطف حق غالب بود بر قهر غیر ش |
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبست
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابای ح |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم پ |
ح؟
پیر مغان ز تو به ما گر ملول شدی گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم ح |
شرمنده :53:
حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس ع |
دشمنتون:53:
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشم گر نظر در چشمه کوثر کنم ف |
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست ل |
اکنون ساعت 06:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)