پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

natanaeil 03-25-2012 12:34 AM

صدای قلب نیست..
صدای پای توست که شبها در سینه ام میدوی..
کافیست کمی خسته شوی..
کافیست کمی بایستی...

natanaeil 03-25-2012 12:36 AM

از تو که می نویسم،زمان ماضی است
ماضی بعید
ماضی خیلی خیلی بعید..
کمی نزدیکتر بیا
دلم برای یک حال ساده تو را دیدن
تنگ است...

natanaeil 03-25-2012 12:38 AM

قوانین علم را بر هم زده ای
نبودنت وزن دارد
تهی..
اما سنگین!!

behnam5555 03-26-2012 07:18 AM

زندگی یعنی چه؟
 


زندگی یعنی چه؟



شب آرامی بود
می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

زنده یاد سهراب سپهری


مهبا 03-26-2012 11:08 PM

وقت های خالی ام را

کتاب می خوانم..

فیلم می بینم..

اما در تمام این وقت های خالی هم

همیشه (تو) همراه منی..

جلوی چشمم.. کنارم.. توی دلم.. توی ذهنم.. توی رگ هایم..

با این حساب نمیدانم

(تو) وقتهای خالی ام را پر میکنی

یا وقت های خالی ام با (تو) پر می شود...

ببینم... مگر تو ( وقت خالی ) هم برایم گذاشته ای؟؟؟

GhaZaL.Mr 03-28-2012 07:03 PM

نیست. رفته است..
 
من به در ِ خانه ات تکیه داده ام
عابران می گویند نیست
به خانه ی متروک اش نگاه کن!
نیست

رفته است
می گویند و می روند

سی سال است می گویند
نیست
رفته است
گفته اند و رفته اند
من اما

به در ِ خانه ات تکیه داده ام

وقتی می گویند نیست،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می افتم

کاش می شد مُرد
مثل راه رفتن، خوابیدن، خرید کردن
کاش می شد خواست و مُرد

کسی که نشسته است همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کرده ای دارد

دلتنگی خیابان شلوغی ست
که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی

ساعت چهار و سی و هشت دقیقه است
به وقت ِ سی و سومین سال ِ بی تو بودن

احساس ِ مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا

بلیط ِ سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم میفشرم

کجاست راننده
تا لگد به در ِ مستراح ِ بین راهی ِ این زندگی بکوبد
فریاد بزند که جا نمانی
کجاست

پناه به تاریکی از شر ِ بطالت ِ تابیدنت
ای خورشید!

از من راهی می ماند که از آن
گذشته ام
از من
جای ِ خالی ِ من می ماند

تو به باد ماننده
شعله ای را خاموش می کنی
شعله ای را مشتعل
تو بادی آری
درخت از تو شکوفه می کند
و شکوفه از تو می ریزد
تو بادی
می وزی
به هرجا که بخواهی می وزی

کنار پنجره نشسته ام
خیره به ظهر بی عابر و زرد کوچه
کودکی تنها
پی ِ هم بازی
در ِ هر خانه ای را می کوبد
مثل من
که در ِ هر خانه ای را می کوبم
تا تو را بیابم

تو آمدی پائیز
برگ ها ریختند
تو رفتی پاییز

برق رفته است
کبریت می کشم و شمع را روشن می کنم
مبل و صندلی هستند
میز و دیوار و چیز های دیگر هم.
از تو اما فقط یک جای خالی مانده است
جای خالی ِ دستت بر قاشق
جای خالی ِ پایت در کفش
جای خالی ِ حضورت در من

دلم گوزن ِ تیر خورده ای
که در پنهان جای ِ دره
آه می کشد
دیگران می شنوند
من اما
جان می دهم

خلال ِ آخر کبریت را..
باد!
بگذار سیگارم را روشن کنم
من آرزو به دلم
تو دیگر آزارم نده

پلنگ خال خال نیست
داغ ِ صد هزار هِلال ِ سوخته بر تن دارد
در فراق ِ ماه

تنهایی از کنار ِ همین تیرک برق آغاز شد
و به شهر
کشور
و زمین
گسترش پیدا کرد

چه کند شیشه در آماج ِ سنگ
جز شکستن


علیرضا روشن/.


مهربان جون 04-02-2012 09:38 PM

قول بده نخندی
 
بیائیم نخندیم . . .

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده

yad 04-05-2012 07:12 AM

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در ، می گويد با خود :

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.


مهرگان 04-07-2012 09:33 PM

وای اگه نیاد اونیکه اسمش رو لب بهاره . . .
 
یه نفر میاد که دلم داره هواش
تو گوش دلم پیچیده زنگ صداش
خورشید نگاش اگه نتابه تو شب سیامون
در قطب ظلمت یخ آجین میشه کویر دلامون
وای اگه نیاد اونی که اسمش رو لب بهاره
اونی که اسمش آخرین برگ باغ انتظاره

بی تو در تقدیر مردابه دلم
خسته تر از روح گردابه دلم
تو بیا که آخرین برگ منی

آرزوی لحظه ی مرگ منی
تو بیا که خسته ام
زجهان گسسته ام

mohammad.90 04-09-2012 02:44 PM

دل خوش باور
 
هنوزم جای انگشتات روی برگای گلدونه
گلدونی که تو این خونه همیشه تازه میمونه
هنوزم عکس بیدارت تو قاب سرد چشمامه
تو که نیستی صدای تو مثه یک سایه همرامه
هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه
برای دفتر شعرم کلام تازه بودی تو
برای اوج آوازم یه هم آوازه بودی تو
ولی افسوس که این احساس فقط در سینهء من بود
نفهمیدم که دست دوست سلاح تیز دشمن بود
هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه




----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


اکنون ساعت 09:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)