گفتم ز مهرورزان، رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان، این کار کمتر آید |
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب |
برو ای گدای مسکین در خانه علی(ع) زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را |
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را |
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را |
فیضی که خضر یافت ز سرچشمهٔ حیات
دلهای شب ز دیدهٔ تر میبریم ما |
در ازل هر کاو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود نرگس به هوای می قدح ساز شود فارغ دل آن کسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود |
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نقش در دهان گرفت |
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست |
بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم |
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا |
با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت
آگهی و خدمت دلهای آگه میکنی |
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی به هنر خویش را بگنجانی چه گردها که برانگیختی ز هستی من مباد خسته سمندت که تیز میرانی |
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر |
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست |
سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مالها |
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را |
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا گردد و کام هزار ساله بر آید |
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد |
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است |
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
گر کوی دوست هست به تمنا چه حاجت است |
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد |
عروس طبع را زیور ز فکر بکر می بندم
بودکز دست ایامم به دست افتد نگاری خوش |
از نظرها امتزاج و از سخنها امتزاج وز حکایت امتزاج و از فکر آمیزها |
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم |
مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست همیشه سجده گهم آستان خرگه توست |
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم |
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد که تاب من به جهان طره فلانی داد |
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات نکشت |
تو عهد بستی که نشانی به خون مرا من جهد میکنم که به عهدت وفا کنی |
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
برو معالجه خود کن ای نصیحت گو
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
اکنون ساعت 05:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)