تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست |
تا جرعه ای از جام الستت ندهند آگاهی از این بلند و پستت ندهند |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |
اگرچه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاکپای عزیزت که عهد نشکستم |
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را |
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان زخط مشکبار دوست.. |
تا نیست نگری ره هستت ندهند وین مرتبه با همت پستت ندهند |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما |
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت |
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح فلک |
کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش
معاشر دلبري شيرين و ساقي گلعذاري خوش |
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان
که مهتابي دل افروز است و طرف لاله زاري خوش |
شاه نشین چشم من تکیه گهخیال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي کن و جان بين که چون هميسپرم |
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است |
تا جو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم |
اکنون ساعت 01:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)